رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part28
................................................
زنگ اخر خورد و باید میرفتم خونه
ات:سلام مامان سلام بابا
این رو گفتم و رفتم توی اتاقم
میخواستم به دایون زنگ بزنم تا ببینم چرا امروز نیومده مدرسه
گوشی ورداشتم و شماره دایون رو گرفتم ..بعد سه چهار تا بوق ورداشت
دایون:چطوری ات؟؟
ات:خوبم ..تو چطوری دایون؟؟
دایون:خوب..کاری داشتی؟؟
ات:عاممم اره میخواستم ببینم امروز چرا نیومدی مدرسه
دایون:هیچی...مهم نیس
ات:خوبی؟؟
هیچی نگفت و گوشی و قط کرد
هعییییی چرا دایون اینجوری شده؟؟
اونی که من میشناختم کع خیلی سر حال بود ....هوفففف لعنتی...
ول کن بهتره بخوابم ..فردا باهاش حرف میزنم
"ویو کوک"
زنگ اخر خورده بود و باید میرفتم هتل
ولی یه چیزی به ذهنم زد و رفتم سمت تهیونگ
کوک:تهیونگ؟؟
تهیونگ:چیه؟؟
کوک:تو شب کجا میری؟؟هتل؟؟
تهیونگ:مهمه ؟؟
کوک:بگو
تهیونگ:نه میرم خونه
کوک:خونه؟؟
تهیونگ:اره ...میرم پیش یکی از دوستام
کوک:دوست؟؟هه تا اونجایی که من میدونم تو از بچگیت هیچ دوستی نداشتی ...آدمه؟؟
تهیونگ:نچ...اسمش بورام عه...فکر کنم خوب میشناسیش نع؟؟
کوک:چی؟؟بورام؟؟
#part28
................................................
زنگ اخر خورد و باید میرفتم خونه
ات:سلام مامان سلام بابا
این رو گفتم و رفتم توی اتاقم
میخواستم به دایون زنگ بزنم تا ببینم چرا امروز نیومده مدرسه
گوشی ورداشتم و شماره دایون رو گرفتم ..بعد سه چهار تا بوق ورداشت
دایون:چطوری ات؟؟
ات:خوبم ..تو چطوری دایون؟؟
دایون:خوب..کاری داشتی؟؟
ات:عاممم اره میخواستم ببینم امروز چرا نیومدی مدرسه
دایون:هیچی...مهم نیس
ات:خوبی؟؟
هیچی نگفت و گوشی و قط کرد
هعییییی چرا دایون اینجوری شده؟؟
اونی که من میشناختم کع خیلی سر حال بود ....هوفففف لعنتی...
ول کن بهتره بخوابم ..فردا باهاش حرف میزنم
"ویو کوک"
زنگ اخر خورده بود و باید میرفتم هتل
ولی یه چیزی به ذهنم زد و رفتم سمت تهیونگ
کوک:تهیونگ؟؟
تهیونگ:چیه؟؟
کوک:تو شب کجا میری؟؟هتل؟؟
تهیونگ:مهمه ؟؟
کوک:بگو
تهیونگ:نه میرم خونه
کوک:خونه؟؟
تهیونگ:اره ...میرم پیش یکی از دوستام
کوک:دوست؟؟هه تا اونجایی که من میدونم تو از بچگیت هیچ دوستی نداشتی ...آدمه؟؟
تهیونگ:نچ...اسمش بورام عه...فکر کنم خوب میشناسیش نع؟؟
کوک:چی؟؟بورام؟؟
۵.۳k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.