P¹
P¹
با احساس تابش مستقیم نور، گوشهی چشمانم را باز کردم.
چند لحظهای در همان حالت ماندم،قصد داشتم دوباره چشمانم را روی هم بگذارم و از این دنیا فرار کنم، ولی نمیشود..پدرم، لی جهیون..بعداز مرگ مادرم، یک لحظه هم عمانم نمیدهد.
روی درسهایم بسیار سختگیر است و اگر درسی را نیم نمره کم بگیرم، مورد تنبیه قرار میدهم.
حالا خدارا شکر میکنم که سر همین یک چیز سرم غر میزند و سخت میگیرد.
پدرم، یکی از ثروتمند ترین افراد کرهی جنوبی است و من در بهترین مدراس کره درس میخوانم.
با بی میلی تمام، از تختخوابم دل کندم.
به سمت سرویس بهداشتی قدم برداشتم و کارهای ضروری را انجام دادم.
بعداز انجام کار در سرویس، به سمت میزم قدم برداشتم.
شانهی سفید رنگم را برداشتم و به ارامی بر روی موهای لخت و مشکی ام کشیدم.
بعداز شانه کردنشان، انهارا به دوطرف بافتم.
لباسهای مدرسهام را به تن کردم، وسایل مدرسهام را برداشتم و به سمت اشپزخانه حرکت کردم.
صبحانهام را کامل میل نکردم، صبحانه را رها کردم و به سمت کفشهایم رفتم، انهارا پوشیدم و از خانه بیرون رفتم.
باد ملایمی بر صورتم میخورد، لذت بخش بود.
بعداز ³دقیقه راه رفتن، به مدرسهام رسیدم.
وقتی وارد حیاط مدرسه شدم، نگاه تمام دانش اموزان به سمت من برگشت، به این قضیه عادت کرده بودم.
تمام دانش اموزان، چه پسر چه دختر، شیفته بنده شده بودند.
تعریف از خود نباشه ولی هم درسام خوب هست، هم ظاهرم و هم اندامم.
با اعتماد به نفس به سمت یکی از صندلی های حیاط قدم برداشتم.
.
.
.
چطوره؟ دوست داشتین؟
خوشحال میشم حمایتم کنی کیوتم💞✨
با احساس تابش مستقیم نور، گوشهی چشمانم را باز کردم.
چند لحظهای در همان حالت ماندم،قصد داشتم دوباره چشمانم را روی هم بگذارم و از این دنیا فرار کنم، ولی نمیشود..پدرم، لی جهیون..بعداز مرگ مادرم، یک لحظه هم عمانم نمیدهد.
روی درسهایم بسیار سختگیر است و اگر درسی را نیم نمره کم بگیرم، مورد تنبیه قرار میدهم.
حالا خدارا شکر میکنم که سر همین یک چیز سرم غر میزند و سخت میگیرد.
پدرم، یکی از ثروتمند ترین افراد کرهی جنوبی است و من در بهترین مدراس کره درس میخوانم.
با بی میلی تمام، از تختخوابم دل کندم.
به سمت سرویس بهداشتی قدم برداشتم و کارهای ضروری را انجام دادم.
بعداز انجام کار در سرویس، به سمت میزم قدم برداشتم.
شانهی سفید رنگم را برداشتم و به ارامی بر روی موهای لخت و مشکی ام کشیدم.
بعداز شانه کردنشان، انهارا به دوطرف بافتم.
لباسهای مدرسهام را به تن کردم، وسایل مدرسهام را برداشتم و به سمت اشپزخانه حرکت کردم.
صبحانهام را کامل میل نکردم، صبحانه را رها کردم و به سمت کفشهایم رفتم، انهارا پوشیدم و از خانه بیرون رفتم.
باد ملایمی بر صورتم میخورد، لذت بخش بود.
بعداز ³دقیقه راه رفتن، به مدرسهام رسیدم.
وقتی وارد حیاط مدرسه شدم، نگاه تمام دانش اموزان به سمت من برگشت، به این قضیه عادت کرده بودم.
تمام دانش اموزان، چه پسر چه دختر، شیفته بنده شده بودند.
تعریف از خود نباشه ولی هم درسام خوب هست، هم ظاهرم و هم اندامم.
با اعتماد به نفس به سمت یکی از صندلی های حیاط قدم برداشتم.
.
.
.
چطوره؟ دوست داشتین؟
خوشحال میشم حمایتم کنی کیوتم💞✨
۱۹۲
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.