شب که به نیمه های راهش نزدیک می شود ،
شب که به نیمه های راهش نزدیک می شود ،
من پنجرهٔ اتاقم را باز می کنم ،
فنجان چای و کتاب های شعر مورد علاقه ام را
روی میزِ زیرِ پنجرهٔ اتاق می گذارم و روی صندلی
می نشینم و صورتم را می سپارم
به دستان نوازشگرِ باد های این شب های بهار
که گرم و آرامش بخش هستند ، درست مثل دستان "تو"!
باد را می بویم ، به امید اینکه قبل از رسیدن به اتاق من
از لای موهای تو گذشته باشد و با خود بیاورد
آن عطر دیوانه کنندهٔ موهایت را که من عجیب لازمش
دارم!
می دانم وقت هایی که من شب هایم را به دیوانگی
می گذرانم ، "تو" در خواب هستی ،
پس شعر هایم را برای باد می خوانم و از او می خواهم
که آن ها را به گوش تو برساند وقتی که خوابی ؛
شبی اگر خوابی تاریک و خنک دیدی که فقط صدایی گرفته و خسته اما پرشور در آن شنیده می شود ،
نترس و بیدار نشو!
من هستم که برایت عاشقانه های شهریار و مولانا و ابتهاج و شاملو را می خوانم ، منی که دلم برایت تنگ شده
و دلتنگی هایم را به باد داده ام تا وقتی که خوابی برای "تو" بیاورد!
شعر خواندنم که تمام شود ،
خیالم جمع می شود که چند ساعت بیشتر از تمام عاشقان عالم به دوست داشتنِ معشوقه ام مشغول بوده ام!
آنوقت دیگر چشمانم را می بندم
و منتظر فردا می شوم ،
فردایی که باید دوست داشتنت را از همان ساعت های اولیه اش شروع کنم!
شب هایت را آسوده بخواب عزیزِ جانم ،
چون فردا های زیادی هستند که باید حال و حوصلهٔ
دوست داشتن هایم را داشته باشی!!
من پنجرهٔ اتاقم را باز می کنم ،
فنجان چای و کتاب های شعر مورد علاقه ام را
روی میزِ زیرِ پنجرهٔ اتاق می گذارم و روی صندلی
می نشینم و صورتم را می سپارم
به دستان نوازشگرِ باد های این شب های بهار
که گرم و آرامش بخش هستند ، درست مثل دستان "تو"!
باد را می بویم ، به امید اینکه قبل از رسیدن به اتاق من
از لای موهای تو گذشته باشد و با خود بیاورد
آن عطر دیوانه کنندهٔ موهایت را که من عجیب لازمش
دارم!
می دانم وقت هایی که من شب هایم را به دیوانگی
می گذرانم ، "تو" در خواب هستی ،
پس شعر هایم را برای باد می خوانم و از او می خواهم
که آن ها را به گوش تو برساند وقتی که خوابی ؛
شبی اگر خوابی تاریک و خنک دیدی که فقط صدایی گرفته و خسته اما پرشور در آن شنیده می شود ،
نترس و بیدار نشو!
من هستم که برایت عاشقانه های شهریار و مولانا و ابتهاج و شاملو را می خوانم ، منی که دلم برایت تنگ شده
و دلتنگی هایم را به باد داده ام تا وقتی که خوابی برای "تو" بیاورد!
شعر خواندنم که تمام شود ،
خیالم جمع می شود که چند ساعت بیشتر از تمام عاشقان عالم به دوست داشتنِ معشوقه ام مشغول بوده ام!
آنوقت دیگر چشمانم را می بندم
و منتظر فردا می شوم ،
فردایی که باید دوست داشتنت را از همان ساعت های اولیه اش شروع کنم!
شب هایت را آسوده بخواب عزیزِ جانم ،
چون فردا های زیادی هستند که باید حال و حوصلهٔ
دوست داشتن هایم را داشته باشی!!
۵۸.۹k
۰۱ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.