دل پر حسرت از کوی تو برگردیدم و رفتم

دل پر حسرت از کوی تو برگردیدم و رفتم
نشد پابوس روزی آستان بوسیدم و رفتم

ز گرد راه خود را بر سر کوی تو افکندم
رخ پر گرد بر خاک درت مالیدم و رفتم

اگر منزل به منزل چون جرس نالم عجب نبود
که آواز درایی از درت نشنیدم و رفتم

نیامد سرو من بیرون که بر گرد سرش گردم
به سان گرد باد از غم به خود پیچیدم و رفتم

میسر چون نشد وحشی که بینم خلوت وصلش
به حسرت بر در و دیوار کویش دیدم و رفتم

#وحشی_بافقی
دیدگاه ها (۶)

لحظه ای و پس از آن،هیجپشت این پنجره شب دارد می لرزدو زمین دا...

آغوشِ گرمت مثال پاییزاست،گرم و بارانی ...اکنون که در نهایت آ...

می توﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮدمردم ﺷﻬﺮ ﻭﻟﯽ می گوﯾﻨﺪﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺭﺥ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻧﮕﺎﺭ ...

مهی که از غم عشقش دلم پر ازخونستشبی نگفت که بیمار عشق من چون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط