سرزمین عجیب پارت٭2٭
که یهو همه چی عوض شد.. اینجا کجاس؟
چرا یه قسمت رنگی عه و یه قسمت سیاه.. همه ی مردم وقتی نزدیک اون دروازه ی سیاه میشدن میترسیدن و زود فرار میکردن.. اما چرا..همین جوری داشتم میچرخیدم تا از بقیه سوال بپرسم اما هیچ کس به حرف گوش نمیداد.. خیلی عجیب بودن.. تصمیم گرفتم که خودم بفهمم قضیه چیه.. پس رفتم سمت دروازه ی سیاه و در رو باز کردم و پامو داخلش انداختم که یهو یه حسی بهم وارد شد.. خیلی حس بدی بود اما نمیدونستم چیه.. که یهو جرقه ای به سرم وارد شد و بیهوش شدم و سیاهی مطلق!...
************
با سردرد شدیدی بیدار شدم که دیدم اینجا یه اتاق سیاه بود.. از تخت گرفته تا کمد همه چی سیاه بود.. که یهو یه دختر با لباس رنگی اومد داخل یه قرص و یه لیوان آب همراهش بود.. اومد کنارم روی تخت نشست(علامت دختره$)
$سلام
+عا... سلام
$اسم من جسیکا ست اسم تو چیه؟
+من ات هستم
$از دیدن خوشبختم ات
+منم همینطور
+ببخشید میپرسم اما من اینجا چیکار میکنم
$عا... خب راستش تو کنار دروازه بیهوش شده بودی و منم پیدات کردم و اوردمت اینجا
+ممنونم
+ببخشید میتونم ازتون یه سوال بپرسم
$اره بپرس
+چرا اینجا دوتا دنیای متفاوت داره؟ اینجا چرا باید همه چی سیاه باشه؟
$...
+لطفا جواب بدید
$خب راستش... ببین بهت میگم ولی به هیچکس نگو که بهت گفتم, قول میدی؟
+باشه قول میدم
$ببین چند هزار سال پیش یه پادشاه بی رحمی اینجا زندگی میکرد، اون حتی به بچه های 5ساله هم رحم نمیکرد، همه رو میکشت، اون قاتل زن خودش هم بود.. پسرش رو هم فقط برای اینکه وقتی روزی اون مرد اون بچه بتونه جاشو بگیره و نسل شون منقرض نشه.. الانم که پسرشون جاشو گرفته.. اما اون هیچ فرقی با پدرش نداره مثل پدرش بی رحمه..
+خب اون پسر چند سالشه؟
$اینو نمیدونم
+خب.. چرا همه از این دروازه میترسن؟
$میگن هرکی به این دروازه نزدیک بشه دیگه نمیتونه برگرده به دنیای رنگی.. راستی تو از کجا اومدی؟
+من اهل این دنیا نیستم.. راستش یکی بهم گفت که اگه وارد این دنیا بشم برای همیشه خوشبختم
$خب اون بهت دروغ گفته
+چرا؟
$تو دیگه بین این دنیا گیر افتادی و هیچ راه فراری نداری،راستی نری سمت قلعه ی ارباب
+چرا
$چون اگه بری سریع تورو میکشن.. من گفتم اون خیلی بی رحمه
+خب هیچ راهی نیس که اینجا از سیاهی بیاد بیرون یعنی دیگه هیچ بی رحمی وجود نداشته باشه
$درواقع یه کلید هست که باید پیدا بشه
+خب اون کلید کجاس
$نمیدونم
+تو همه ی این اطلاعات رو از کجا اوردی
$ببین من قبلا توی دنیای رنگی بودم.. اما من نفهمیدم که نباید وارد دنیای سیاه بشم و من احمق رفتم سمت دروازه و دیگه نتونستم بیام بیرون.. و من همیشه داخل لباس رنگی میپوشم اگه بیرون لباس رنگی بپوشی میکشنت فقط باید سیاه بپوشی
+تو چندساله اینجایی
$من از پنج سالگی اینجام یعنی 23 ساله که اینجا گیر افتادم
+الان یعنی تو 28 سالته
$اره
+...
$خب سوال دیگه ایی نداری
+نه.. ممنونم بابت اینکه هم بهم کمک کردی و بهم گفتی که اینجا چیه
$خواهش میکنم
شرایط
7لایک
7کامنت
••••••|••••••
چرا یه قسمت رنگی عه و یه قسمت سیاه.. همه ی مردم وقتی نزدیک اون دروازه ی سیاه میشدن میترسیدن و زود فرار میکردن.. اما چرا..همین جوری داشتم میچرخیدم تا از بقیه سوال بپرسم اما هیچ کس به حرف گوش نمیداد.. خیلی عجیب بودن.. تصمیم گرفتم که خودم بفهمم قضیه چیه.. پس رفتم سمت دروازه ی سیاه و در رو باز کردم و پامو داخلش انداختم که یهو یه حسی بهم وارد شد.. خیلی حس بدی بود اما نمیدونستم چیه.. که یهو جرقه ای به سرم وارد شد و بیهوش شدم و سیاهی مطلق!...
************
با سردرد شدیدی بیدار شدم که دیدم اینجا یه اتاق سیاه بود.. از تخت گرفته تا کمد همه چی سیاه بود.. که یهو یه دختر با لباس رنگی اومد داخل یه قرص و یه لیوان آب همراهش بود.. اومد کنارم روی تخت نشست(علامت دختره$)
$سلام
+عا... سلام
$اسم من جسیکا ست اسم تو چیه؟
+من ات هستم
$از دیدن خوشبختم ات
+منم همینطور
+ببخشید میپرسم اما من اینجا چیکار میکنم
$عا... خب راستش تو کنار دروازه بیهوش شده بودی و منم پیدات کردم و اوردمت اینجا
+ممنونم
+ببخشید میتونم ازتون یه سوال بپرسم
$اره بپرس
+چرا اینجا دوتا دنیای متفاوت داره؟ اینجا چرا باید همه چی سیاه باشه؟
$...
+لطفا جواب بدید
$خب راستش... ببین بهت میگم ولی به هیچکس نگو که بهت گفتم, قول میدی؟
+باشه قول میدم
$ببین چند هزار سال پیش یه پادشاه بی رحمی اینجا زندگی میکرد، اون حتی به بچه های 5ساله هم رحم نمیکرد، همه رو میکشت، اون قاتل زن خودش هم بود.. پسرش رو هم فقط برای اینکه وقتی روزی اون مرد اون بچه بتونه جاشو بگیره و نسل شون منقرض نشه.. الانم که پسرشون جاشو گرفته.. اما اون هیچ فرقی با پدرش نداره مثل پدرش بی رحمه..
+خب اون پسر چند سالشه؟
$اینو نمیدونم
+خب.. چرا همه از این دروازه میترسن؟
$میگن هرکی به این دروازه نزدیک بشه دیگه نمیتونه برگرده به دنیای رنگی.. راستی تو از کجا اومدی؟
+من اهل این دنیا نیستم.. راستش یکی بهم گفت که اگه وارد این دنیا بشم برای همیشه خوشبختم
$خب اون بهت دروغ گفته
+چرا؟
$تو دیگه بین این دنیا گیر افتادی و هیچ راه فراری نداری،راستی نری سمت قلعه ی ارباب
+چرا
$چون اگه بری سریع تورو میکشن.. من گفتم اون خیلی بی رحمه
+خب هیچ راهی نیس که اینجا از سیاهی بیاد بیرون یعنی دیگه هیچ بی رحمی وجود نداشته باشه
$درواقع یه کلید هست که باید پیدا بشه
+خب اون کلید کجاس
$نمیدونم
+تو همه ی این اطلاعات رو از کجا اوردی
$ببین من قبلا توی دنیای رنگی بودم.. اما من نفهمیدم که نباید وارد دنیای سیاه بشم و من احمق رفتم سمت دروازه و دیگه نتونستم بیام بیرون.. و من همیشه داخل لباس رنگی میپوشم اگه بیرون لباس رنگی بپوشی میکشنت فقط باید سیاه بپوشی
+تو چندساله اینجایی
$من از پنج سالگی اینجام یعنی 23 ساله که اینجا گیر افتادم
+الان یعنی تو 28 سالته
$اره
+...
$خب سوال دیگه ایی نداری
+نه.. ممنونم بابت اینکه هم بهم کمک کردی و بهم گفتی که اینجا چیه
$خواهش میکنم
شرایط
7لایک
7کامنت
••••••|••••••
۴.۵k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.