بخندم یا گریه کنم؟۱۲

پارت دوازده
موقع برگشت خیلی خوشحال بودم چون دقیقا هفته بعدش ازدواج امام علی و حضرت زهرا بود و درواقع ولنتاین ما مذهبیا😍
و من و رسول همون روز عقدمون بود تو این روزا داوود از ضحا خواستگاری کرده یود ضحا هم اجازه داد بریم خونشون اما ای دللل غافل سعید موندت بود چجوری عشقشو بگه این وسط عروسی علی سایبری و خانم آذری بخاطر مسئله کاری عقب افتاده بود ،طاهره هم عاشق فرشید شده بود،فرشید و طاهره چون از بچگی باهم بزرگ شدن رابطشون مثل دختر خاله پسر خاله نبود عین خواهر برادر بودن اما کم کم علاقشون به هم بیشتر شده بود باورم نمیشه تو این دو هفته چقدر اتفاق افتاده
تصمیم گرفتیم عید غدیر عروسی ضحا و داوود رو بگیریم
من:عههه داوود بد سلیقه لباس سبز؟ قشنگ میخوای آبرومو ببریاااا اونم مخمل دموده؟
دا:نه نه نه ببین خواهر شال سبز سیدی عشق من است
من:استغقرالله شال سیدی نه لباس مجلسی لا اله الا الله
رس:ماهم اجازه نظر داریم
من:عه ببخشید بفرمایید
رس:به نظر من اون گل بهیه قشنگه ، هم با حجابه هم خوش رنگه
من:منم موافقم
دا:زینب این همه لباس مجلسی تو اشنا ها هست حتما باید بخری؟
من:بببببلللههههه
رس:داداش بزار خاطره میشه اینا
دا:گمشوووو فکر کردی حالا چون میخوای داداشم شی باهات مهربون میشم؟
همه:😂😂😂
با:بچه ها هماهنگ کردم حاج اقا موسوی بیان برای خطبه ایشون گفتن سفره ی عقد هم خانمشون میارن
من:ایول نازنین زهرا هم میاد؟
دا:اون نیاد تو خودتو میکشی که
رس: نازنین زهرا کیه؟
من: نی نی خانم حاج آقا موسوی 😍
رس:😂
با:خب زود لباس انتخاب کنین بریم زووود