من پندار...فکرمیکنی...پدرت میخواسته بهت بگه یه سربه همون
من_پندار...فکرمیکنی...پدرت میخواسته بهت بگه یه سربه همون خونه ی یاسوج بزن؟!درحالی بهت گفته بود درخت سرو رازدارشه؟!بعدتو گفتی توی خونه ی یاسوج...به این واضحی بهت گفته...یه بلیط بگیرازشهر...بعدبرو....
پندار+تونمیای؟!
من_من..من...من.نمتونم بیام...باید برم...کرج..یه مدت ازهم دورباشیم...میدونی.راستش..اگراون ...اون.مردوپیداکردی...خبرم.کن..من...من..فردا دارم میرم...
پندار+خیلی..خوب...باکی میری؟!
من_خ.خوب تاکسی میگیرم...
پندار+نه خیر...خودم میرسونم....
من_سختش نکن دیگه...
پندار+خواهش میکنم...
من_باشه...
توی اتاقم رفتمو وسایلمو آماده کردم...تاکسی که قراربود 5صبح بیاد دنبالم...به هیچ کسم چیزی نگفتم...حتی به مارتا....باید زود ترازاینکه همه بیدارشن برم...تا حداقل بتونم بدون دیدن نگاه پنداربزم...مطمعن یودم اگرقبل ازرفتن ببینمش...نمیتونم برم...تحمل ندارم...
باتمام وجودم و تمام احساساتم شام درست کردم...شاید این آخرین باری باشه که میبینمش....
پنداررفته بود بیرون یکم قدم بزنه.... داشتم سالادشیرازی درست میکردم که صدای زنگ گوشیم بلندشد..دستای آعشته به گوجه و خیارو به مانتوم پاک کردم و گوشیو به امید اینکه پندارباشه...بدون توجه جواب دادم....
من_بعله؟!هان؟!دودقیقه رفتی بیروناااا
+خیلی هولی عزیزززم....منتظره کی بودی؟!هان؟!
من_بله؟؟؟!!شماا؟!
+ای وااای...ببخشید خودمو معرفی نکردممم!!!قبلا یه بارهمودیدیم...گرشاهستم...
من_اوه بله ...ببخشید..ولی به یاد ندارم که شماره ی شخصیمو بهتون داده باشم...
گرشا+اینش مهم نیس...
من_امرتون رو بفرمایید؟!
گرشا+ببین دخترجون...این فقط یه چشمه ازهنرای منه خانوم کوچولو...اگربخوای بازم بهش بچسبی...دیگه ..بووووووووووووووووم.گومپ...میفزستیمش هوا....یانه ...کاری میکنم جلوی چشات پرپرشه....
من_عه...تویه خواجه میخوای اینکارارو بکنی..؟!
+الو....نه عزیزمم...منم هستم....
من_تودیگه کی هستی؟!
+نوش آفرینم عزیزم...میشناسی که؟!
من_من با سگی که پشت سرم واق واق میکنه درنمیوفتم...
نوش آفرین+سگ چیه عزیزم...تافعلا نعش یکی قراره برسه...نترس..کاریش ندارم....فقط یکم نازش کردیم ...
من_هیچ غلطی نمیتونین بکنین...
نوش آفرین+ازش فاصبه بگیر...وگرنه بدترشم میبینی...بای...
گوشیوقطع کرد...احساس کردم دلم ریخت....تمام بدنم به لرزه دراومده بود...
هی پیش خودم زمزمه میکردم که نه...نه...هیچ غلطی نمیتونه بکنه...پندارمثل یه شیره...دلم مثل سیرو سرکه میجوشید...داشنم خیارخورد میکردم...
سرم بالا بودو تند تند خیارخورد میکردم که انگشت شصتم سوخت...ازسرعادت انگشتمو توی دهنم کردمو پوف بلندی کشیدم....سریع ازجام بلند شدمو ستمو زیرشیرآب گرفتم....دلم پیش پنداربود...یعنی الان حالش خوبه...شیرآبو بستمو گوشیمو باترسو لرزتوی دستام گرفتم....شماره ی پندارو ازتوی مخاطبینم پیداکردمو زنگ زدم بهش....پیشوازش که میشد گفت که دراون لحظه گوش خراش ترین چیزی میتونست باشه که هست....
چندبارزنگ زدم ولی جواب نداد دلشورم داشت بدترمیشد...یعنی ممکنه براش اتفاق خاصی افتاده باشه...وای نه خدایا....
#رمان#رمانخونه
پندار+تونمیای؟!
من_من..من...من.نمتونم بیام...باید برم...کرج..یه مدت ازهم دورباشیم...میدونی.راستش..اگراون ...اون.مردوپیداکردی...خبرم.کن..من...من..فردا دارم میرم...
پندار+خیلی..خوب...باکی میری؟!
من_خ.خوب تاکسی میگیرم...
پندار+نه خیر...خودم میرسونم....
من_سختش نکن دیگه...
پندار+خواهش میکنم...
من_باشه...
توی اتاقم رفتمو وسایلمو آماده کردم...تاکسی که قراربود 5صبح بیاد دنبالم...به هیچ کسم چیزی نگفتم...حتی به مارتا....باید زود ترازاینکه همه بیدارشن برم...تا حداقل بتونم بدون دیدن نگاه پنداربزم...مطمعن یودم اگرقبل ازرفتن ببینمش...نمیتونم برم...تحمل ندارم...
باتمام وجودم و تمام احساساتم شام درست کردم...شاید این آخرین باری باشه که میبینمش....
پنداررفته بود بیرون یکم قدم بزنه.... داشتم سالادشیرازی درست میکردم که صدای زنگ گوشیم بلندشد..دستای آعشته به گوجه و خیارو به مانتوم پاک کردم و گوشیو به امید اینکه پندارباشه...بدون توجه جواب دادم....
من_بعله؟!هان؟!دودقیقه رفتی بیروناااا
+خیلی هولی عزیزززم....منتظره کی بودی؟!هان؟!
من_بله؟؟؟!!شماا؟!
+ای وااای...ببخشید خودمو معرفی نکردممم!!!قبلا یه بارهمودیدیم...گرشاهستم...
من_اوه بله ...ببخشید..ولی به یاد ندارم که شماره ی شخصیمو بهتون داده باشم...
گرشا+اینش مهم نیس...
من_امرتون رو بفرمایید؟!
گرشا+ببین دخترجون...این فقط یه چشمه ازهنرای منه خانوم کوچولو...اگربخوای بازم بهش بچسبی...دیگه ..بووووووووووووووووم.گومپ...میفزستیمش هوا....یانه ...کاری میکنم جلوی چشات پرپرشه....
من_عه...تویه خواجه میخوای اینکارارو بکنی..؟!
+الو....نه عزیزمم...منم هستم....
من_تودیگه کی هستی؟!
+نوش آفرینم عزیزم...میشناسی که؟!
من_من با سگی که پشت سرم واق واق میکنه درنمیوفتم...
نوش آفرین+سگ چیه عزیزم...تافعلا نعش یکی قراره برسه...نترس..کاریش ندارم....فقط یکم نازش کردیم ...
من_هیچ غلطی نمیتونین بکنین...
نوش آفرین+ازش فاصبه بگیر...وگرنه بدترشم میبینی...بای...
گوشیوقطع کرد...احساس کردم دلم ریخت....تمام بدنم به لرزه دراومده بود...
هی پیش خودم زمزمه میکردم که نه...نه...هیچ غلطی نمیتونه بکنه...پندارمثل یه شیره...دلم مثل سیرو سرکه میجوشید...داشنم خیارخورد میکردم...
سرم بالا بودو تند تند خیارخورد میکردم که انگشت شصتم سوخت...ازسرعادت انگشتمو توی دهنم کردمو پوف بلندی کشیدم....سریع ازجام بلند شدمو ستمو زیرشیرآب گرفتم....دلم پیش پنداربود...یعنی الان حالش خوبه...شیرآبو بستمو گوشیمو باترسو لرزتوی دستام گرفتم....شماره ی پندارو ازتوی مخاطبینم پیداکردمو زنگ زدم بهش....پیشوازش که میشد گفت که دراون لحظه گوش خراش ترین چیزی میتونست باشه که هست....
چندبارزنگ زدم ولی جواب نداد دلشورم داشت بدترمیشد...یعنی ممکنه براش اتفاق خاصی افتاده باشه...وای نه خدایا....
#رمان#رمانخونه
۲.۲k
۱۱ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.