*شیرین*
*شیرین*
........
متعجب محمود رو نگاه کردم وگفتم : چه بی خبر
اومدم بیرون خیلی بهم بر خورده بود پس چرادمحمود به من چیزی نگفته بود
محمود : شیرین
بدون توجه بهش به آسمون نگاه کردم
محمود : می خواستم سوپرایز بشی نمی دونستم ناراحت میشی
- من غریبه بودم...مهم نیست
محمود : الان قهر کردی
- گفتم که مهم نیست .مبارکه
محمود : تو از بهار خوشت نمیاد ؟
برگشتم نگاش کردم وگفتم : بهار خیلی دختر خوبیه ولی ...دوست داشتم به منم بگی
محمود : معذرت میخوام
بغلم کرد وتو سرمو بوسید وگفت : می دونی که طاقت ناراحتیتو ندارم خانم کوچلو
بهش لبخند زدم وگفت : امشب میری
محمود : امشب میریم .
- من بیام کجا
محمود : یعنی چی این حرف اول تو باید بیای
- اووووف
محمود :مشکلت با بردیا چیه ؟!
- مشکلی ندارم
محمود : کاملا معلومه مشکلی نداری
- از توجه خانواده اشون خوشم نمیاد
محمود : چون دوست دارن
- از اون پسره خو اصلا خوشم نمیاد با اون چشای بد رنگ زشتش
محمود خندید وگفت : چشای دوست مت خیلی هم قشنگه نمیدونم مشکل تو چیه
- ندیدم کسی چشاش انقدر سرد باشن اصلا انگار حسی ندارن
محمود : اشتباه می کنی شاید یه روز متوجه شدی
- چقدرم مهمه ما داریم در موردش حرفرمی زنیم
خواستم برم محمود دستمو گرفت وگفت : شیرین سربه سر بردیا نزار
- چراسربه سرش بزارم
محمود : بهت گفتم که حواست باشه بردیا خیلی مهربونه ولی با کسی سر لج افتاد دیگه کارطرف ساخته است
- من کاری با اون توفه ندارم
عصر بخیر
محمود : کجا میری
- میرم یکم قدم بزنم یکمم خرید دارم
محمود : زود بیای می دونی که بدون تو هیچ جا نمیرم
اصلا دوست نداشتم با خانواده بهادری برخوردی داشته باشم اونوقت محمود عاشق بهار شده بود من از اونا فرار می کردم ولی انگار تقدیر چیزدیگه ای می گفت
پیاده روی وهوای قشنگ اسفند ماه سر حالم آورد یکم وسیله نقاشی خریدم دلم می خواست با یکی حرف بزنم راهی خونه نفس شدم در زدم خود شیطونش در رو باز کرد محکم بغلم کرد وگفت : سه روزه ندیدمت انگار یک ساله از اون یکیمون خبر داری
- اونکه با عشق جونش سرش گرمه
نفس : کوفتش بشه خندیدم تو حیاط نشستیم
- کسی خونه نیست؟
نفس : نه خودم تنهام داشتم باغچه ها رو آب می دادم
- اها
نفس : خوبی شیرین
- خوبم
نفس : من اگه تو رو نشناسم به درد چی میخورم
یه موز پوست گرفت ومقابلم گرفت
- شدیدا به قهوه نیاز دارم
نفس اخم کرد وگفت : یه چیزی فکر تو رو درگیر کرده چی شده شیرینم
- محمود امشب میره خواستگاری بهار
نفس متحیر وهاج واج منو نگاه کرد منو باش فکر می کردم فقط خودم تنها شوکه شدم
نفس : منو باش فکر می کردم دایی زشت ترشیدت میاد منو می گیره ای خاک بر سرت نفس که ترشیدی
- زهرمار نفس می زنم تو سرت
نفس : می بینی شانس رو تو رو خدا دختره از داداش یخیش بدتره با اون رنگش مثله شیر برنجه بس که سفیده یعنی خاک تو سرت نفس که نتونستی مخ دایی ترشیده ای دوستتم بزنی
خندم گرفته بود
نفس : چیکار کنیم شیرین
- چی رو
نفس : بابا دختره از راه نرسیده قاپ دایی ات رو برده اونوقت من به این خوشگلی چشام عسلی موهام عسلی طلایی دماغ به این خوشگلی ترشیدم رو دل مامان بابام .
من که داشتم می مردم از خنده ولی نفس خودش هی حرص می خورد هی حرف می زد
نفس : بخند بدبخت کورشده پوسیدی بس که چشم به در دوختی بلکه امیرت برگرده والا یوسفم بود بر می گشت
دیگه اشک از چشام سازیر شده بود نفس ناراحت نگام کرد وگفت : الهی نفس پیش مرگت بشه گریه نکن هر جور شده می گیرمت ب ای نیما ....نه بابا اون که دوست دخترش میخواد ایلیا هم فعلا تو اولویت نیست نسیم تیکه تیکه ات میکنه بخدا فقط بابام مونده .مامانم که می شناسی چقدر مهربونه راضیش می کنم بیاد تو روواسه بابام بگیره
بالش روی صندلی برداشتم زدم تو سر نفس وگفتم : خفه شو نفس مردم از بس خندیدم الهی کور بشی دختر
نفس : خو خره دایت خر شده میخواد بره بهار رو بگیره تو چته غصه می خوری
- من کاری با بهارندارم
نفس : پس با کی کار داری ؟!
- مشکل من برادرشه
نفس : مگه تو از خودت مطمئن نیستی ؟
- چرا
نفس : پس الکی خودت درگیر نکن داری بهش فکر می کنی می دونی که فکر آدمم کم کم میشه هدف آینده
- نفس زبونت گاز بگیر خودتم می دونی فقط یک نفر تو قلب منه
نفس : اره من دیگه قربون رفیق جونیم بشم
خدا روشکر اومدم پیش نفس وگرنه دیونه می شدم
........
متعجب محمود رو نگاه کردم وگفتم : چه بی خبر
اومدم بیرون خیلی بهم بر خورده بود پس چرادمحمود به من چیزی نگفته بود
محمود : شیرین
بدون توجه بهش به آسمون نگاه کردم
محمود : می خواستم سوپرایز بشی نمی دونستم ناراحت میشی
- من غریبه بودم...مهم نیست
محمود : الان قهر کردی
- گفتم که مهم نیست .مبارکه
محمود : تو از بهار خوشت نمیاد ؟
برگشتم نگاش کردم وگفتم : بهار خیلی دختر خوبیه ولی ...دوست داشتم به منم بگی
محمود : معذرت میخوام
بغلم کرد وتو سرمو بوسید وگفت : می دونی که طاقت ناراحتیتو ندارم خانم کوچلو
بهش لبخند زدم وگفت : امشب میری
محمود : امشب میریم .
- من بیام کجا
محمود : یعنی چی این حرف اول تو باید بیای
- اووووف
محمود :مشکلت با بردیا چیه ؟!
- مشکلی ندارم
محمود : کاملا معلومه مشکلی نداری
- از توجه خانواده اشون خوشم نمیاد
محمود : چون دوست دارن
- از اون پسره خو اصلا خوشم نمیاد با اون چشای بد رنگ زشتش
محمود خندید وگفت : چشای دوست مت خیلی هم قشنگه نمیدونم مشکل تو چیه
- ندیدم کسی چشاش انقدر سرد باشن اصلا انگار حسی ندارن
محمود : اشتباه می کنی شاید یه روز متوجه شدی
- چقدرم مهمه ما داریم در موردش حرفرمی زنیم
خواستم برم محمود دستمو گرفت وگفت : شیرین سربه سر بردیا نزار
- چراسربه سرش بزارم
محمود : بهت گفتم که حواست باشه بردیا خیلی مهربونه ولی با کسی سر لج افتاد دیگه کارطرف ساخته است
- من کاری با اون توفه ندارم
عصر بخیر
محمود : کجا میری
- میرم یکم قدم بزنم یکمم خرید دارم
محمود : زود بیای می دونی که بدون تو هیچ جا نمیرم
اصلا دوست نداشتم با خانواده بهادری برخوردی داشته باشم اونوقت محمود عاشق بهار شده بود من از اونا فرار می کردم ولی انگار تقدیر چیزدیگه ای می گفت
پیاده روی وهوای قشنگ اسفند ماه سر حالم آورد یکم وسیله نقاشی خریدم دلم می خواست با یکی حرف بزنم راهی خونه نفس شدم در زدم خود شیطونش در رو باز کرد محکم بغلم کرد وگفت : سه روزه ندیدمت انگار یک ساله از اون یکیمون خبر داری
- اونکه با عشق جونش سرش گرمه
نفس : کوفتش بشه خندیدم تو حیاط نشستیم
- کسی خونه نیست؟
نفس : نه خودم تنهام داشتم باغچه ها رو آب می دادم
- اها
نفس : خوبی شیرین
- خوبم
نفس : من اگه تو رو نشناسم به درد چی میخورم
یه موز پوست گرفت ومقابلم گرفت
- شدیدا به قهوه نیاز دارم
نفس اخم کرد وگفت : یه چیزی فکر تو رو درگیر کرده چی شده شیرینم
- محمود امشب میره خواستگاری بهار
نفس متحیر وهاج واج منو نگاه کرد منو باش فکر می کردم فقط خودم تنها شوکه شدم
نفس : منو باش فکر می کردم دایی زشت ترشیدت میاد منو می گیره ای خاک بر سرت نفس که ترشیدی
- زهرمار نفس می زنم تو سرت
نفس : می بینی شانس رو تو رو خدا دختره از داداش یخیش بدتره با اون رنگش مثله شیر برنجه بس که سفیده یعنی خاک تو سرت نفس که نتونستی مخ دایی ترشیده ای دوستتم بزنی
خندم گرفته بود
نفس : چیکار کنیم شیرین
- چی رو
نفس : بابا دختره از راه نرسیده قاپ دایی ات رو برده اونوقت من به این خوشگلی چشام عسلی موهام عسلی طلایی دماغ به این خوشگلی ترشیدم رو دل مامان بابام .
من که داشتم می مردم از خنده ولی نفس خودش هی حرص می خورد هی حرف می زد
نفس : بخند بدبخت کورشده پوسیدی بس که چشم به در دوختی بلکه امیرت برگرده والا یوسفم بود بر می گشت
دیگه اشک از چشام سازیر شده بود نفس ناراحت نگام کرد وگفت : الهی نفس پیش مرگت بشه گریه نکن هر جور شده می گیرمت ب ای نیما ....نه بابا اون که دوست دخترش میخواد ایلیا هم فعلا تو اولویت نیست نسیم تیکه تیکه ات میکنه بخدا فقط بابام مونده .مامانم که می شناسی چقدر مهربونه راضیش می کنم بیاد تو روواسه بابام بگیره
بالش روی صندلی برداشتم زدم تو سر نفس وگفتم : خفه شو نفس مردم از بس خندیدم الهی کور بشی دختر
نفس : خو خره دایت خر شده میخواد بره بهار رو بگیره تو چته غصه می خوری
- من کاری با بهارندارم
نفس : پس با کی کار داری ؟!
- مشکل من برادرشه
نفس : مگه تو از خودت مطمئن نیستی ؟
- چرا
نفس : پس الکی خودت درگیر نکن داری بهش فکر می کنی می دونی که فکر آدمم کم کم میشه هدف آینده
- نفس زبونت گاز بگیر خودتم می دونی فقط یک نفر تو قلب منه
نفس : اره من دیگه قربون رفیق جونیم بشم
خدا روشکر اومدم پیش نفس وگرنه دیونه می شدم
۳۲.۵k
۲۹ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.