عاشقانه
قطره ی اشکت مرا تا اوج نابودی کشید
قلب من با خیسی چشمان تو بس می تپید
آن نگاهت حس و حال دیگری امروز داشت
لحظه ای که هر دو دستانم گل یاس تو کاشت
نازَکَم شادابی آن صورتت ویران شده
این دلم با دیدنت سرگشته و حیران شده
طاقت یک لحظه دردت را ندارم ای رفیق
خالصانه دوستت دارم به دل پاک و عمیق
رمز و راز چشم تو جان و دلم آشوب کرد
شهر چشمان مرا در خلوتم مرطوب کرد
بغض خود را در گلو پنهان که کردی گم شدم
اشک چشمی بیصدا در دیده ی مَردُم شدم...
قلب من با خیسی چشمان تو بس می تپید
آن نگاهت حس و حال دیگری امروز داشت
لحظه ای که هر دو دستانم گل یاس تو کاشت
نازَکَم شادابی آن صورتت ویران شده
این دلم با دیدنت سرگشته و حیران شده
طاقت یک لحظه دردت را ندارم ای رفیق
خالصانه دوستت دارم به دل پاک و عمیق
رمز و راز چشم تو جان و دلم آشوب کرد
شهر چشمان مرا در خلوتم مرطوب کرد
بغض خود را در گلو پنهان که کردی گم شدم
اشک چشمی بیصدا در دیده ی مَردُم شدم...
۱۲.۵k
۱۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.