قسمت یازدهم
قسمت یازدهم
امیر علی کمی به فکر فرو رفت این شوخی یه جا باید تموم می شد
اون از همه چیز
محسن خبر داشت
از کار و بیکاری
و مشکلات زندگیش.
یه بارپریا پیام داد
❤️محسن دوست دارم آمار دوست هات رو داشته باشم با کی از همه صمیمی تری
شماره اش رو بده تا کمی تحقیق کنیم
❤️
محسن. رو به امیر علی گفت:
امیر لامصب می خواد ازدوستام
آمارم روبگیره
بچه های دیگه هم هستن
اما خب بلد نیستن
مثل تو خوب حرف بزنند
می ذاری شماره تو رو بدمش؟؟
حواست باشه
حسابی ازم تعربف کنی
می خوان منو نماینده خودشون کنند
بذار کارم درست شه
دست تو هم بند می کنم
امیر علی که ته دلش قند آب می شد
و به زور جلو خودش رو می گرفت
با کلی ناز و ادا و اصول
و..... مثلا با اکراه قبول کرد
اون موقع
امیر علی تو قشم کار می کرد
محسن شماره امیر علی رو برای
پریا فرستاد
چند روزبعد پریا پیام داد
❤️محسن این دوستت قشم بود خونه اش اونجاست؟؟❤️
محسن پیام رو نشون امیر علی دادو گفت:
امیر علی...... ببین لامصب از همه چی خبر داره
امیر علی هم چهره عصبانی به خودش گرفت وشروع کرد
به غر غر کردن که......
مرد حسابی. . ......
این زن انگار مامور حفاظت
اطلاعات چیزی باشه
که این قدر سریع
فهمید من کجام.
و آمارم رو گرفت کجا کار می کنم.
محسن گفت: نه بابا نترس
این ها دستگاه های رد یاب قوی دارن
دیدی تا حالا همیشه می فهمید من چقدر باها ش فاصله دارم
امیر علی شروع کرد
به غر غر کردن و بد گویی از پریا
محسن هم مرتب
ازپریا تعریف و تمجید و دفاع می کرد
چند روزی بود که محسن خانمش رو برای
درمون برده بود تبریز
این سفر هم زمان شد با درگذشت
یکی از پزشکان معروف تبریز
امیر علی که این رو خبر شنید
به سرش زد باز سر به سر
محسن بذاره
می دونست محسن سفر که می ره
فقط گوشی ساده اش رو با خودش می بره دوباره رفت تو نقش پریاو نوشت
❤️ آقا محسن کجایی شما ؟؟؟.
امروز
دیدمت.........
گفته بودی میری تبریز
برای همین فکر می کنم خودت باشی
عین عکست بودی
اما خوش تیپ تر
شک ندارم خودتی
اگه
پیامم رو دیدی و خودت بودی بیا هتل شقایق
ببینمت خوشحال میشم❤️
محسن وقتی از سفر برگشت
گوشی رو که باز کرد و پیام رو دید
زنگ زد امیر علی و گفت:
بخوشکی شانس
این همه نزدیک پریا بودم نشد ببینمش
امیر علی گفت: واقعا!!
کجا ؟؟؟
کی؟؟؟
محسن ماجرای پیامک پریارو تعریف کرد
حالش حسابی گرفته بود.
امیر علی گفت:اشکال نداره
یه پیام بده عذر بخواه
محسن هم
به پریا پیام داد؛
ببخشید گوشیم همراهم نبود خانمم رو برده بودم دکتر
شما چرا اون جا بودید؟؟
پریا نوشت:
❤️دکتر از دوستان پدر بود و پدر از سهامداران بیمارستان
وقتی دیدمت گفتم شک ندارم خود شه
خیلی دوست داشتم از نزدیک ببینمت
اما نشد
امیر علی کمی به فکر فرو رفت این شوخی یه جا باید تموم می شد
اون از همه چیز
محسن خبر داشت
از کار و بیکاری
و مشکلات زندگیش.
یه بارپریا پیام داد
❤️محسن دوست دارم آمار دوست هات رو داشته باشم با کی از همه صمیمی تری
شماره اش رو بده تا کمی تحقیق کنیم
❤️
محسن. رو به امیر علی گفت:
امیر لامصب می خواد ازدوستام
آمارم روبگیره
بچه های دیگه هم هستن
اما خب بلد نیستن
مثل تو خوب حرف بزنند
می ذاری شماره تو رو بدمش؟؟
حواست باشه
حسابی ازم تعربف کنی
می خوان منو نماینده خودشون کنند
بذار کارم درست شه
دست تو هم بند می کنم
امیر علی که ته دلش قند آب می شد
و به زور جلو خودش رو می گرفت
با کلی ناز و ادا و اصول
و..... مثلا با اکراه قبول کرد
اون موقع
امیر علی تو قشم کار می کرد
محسن شماره امیر علی رو برای
پریا فرستاد
چند روزبعد پریا پیام داد
❤️محسن این دوستت قشم بود خونه اش اونجاست؟؟❤️
محسن پیام رو نشون امیر علی دادو گفت:
امیر علی...... ببین لامصب از همه چی خبر داره
امیر علی هم چهره عصبانی به خودش گرفت وشروع کرد
به غر غر کردن که......
مرد حسابی. . ......
این زن انگار مامور حفاظت
اطلاعات چیزی باشه
که این قدر سریع
فهمید من کجام.
و آمارم رو گرفت کجا کار می کنم.
محسن گفت: نه بابا نترس
این ها دستگاه های رد یاب قوی دارن
دیدی تا حالا همیشه می فهمید من چقدر باها ش فاصله دارم
امیر علی شروع کرد
به غر غر کردن و بد گویی از پریا
محسن هم مرتب
ازپریا تعریف و تمجید و دفاع می کرد
چند روزی بود که محسن خانمش رو برای
درمون برده بود تبریز
این سفر هم زمان شد با درگذشت
یکی از پزشکان معروف تبریز
امیر علی که این رو خبر شنید
به سرش زد باز سر به سر
محسن بذاره
می دونست محسن سفر که می ره
فقط گوشی ساده اش رو با خودش می بره دوباره رفت تو نقش پریاو نوشت
❤️ آقا محسن کجایی شما ؟؟؟.
امروز
دیدمت.........
گفته بودی میری تبریز
برای همین فکر می کنم خودت باشی
عین عکست بودی
اما خوش تیپ تر
شک ندارم خودتی
اگه
پیامم رو دیدی و خودت بودی بیا هتل شقایق
ببینمت خوشحال میشم❤️
محسن وقتی از سفر برگشت
گوشی رو که باز کرد و پیام رو دید
زنگ زد امیر علی و گفت:
بخوشکی شانس
این همه نزدیک پریا بودم نشد ببینمش
امیر علی گفت: واقعا!!
کجا ؟؟؟
کی؟؟؟
محسن ماجرای پیامک پریارو تعریف کرد
حالش حسابی گرفته بود.
امیر علی گفت:اشکال نداره
یه پیام بده عذر بخواه
محسن هم
به پریا پیام داد؛
ببخشید گوشیم همراهم نبود خانمم رو برده بودم دکتر
شما چرا اون جا بودید؟؟
پریا نوشت:
❤️دکتر از دوستان پدر بود و پدر از سهامداران بیمارستان
وقتی دیدمت گفتم شک ندارم خود شه
خیلی دوست داشتم از نزدیک ببینمت
اما نشد
۴.۳k
۰۶ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.