عاشقانه
برای از تو سرودن نفس نمانده دِگر
برای حبس پرنده قفس نمانده دگر
برای گفتنِ دوست میدارمت، کمی دیر است
که گوشها کَر است وفریادرَس نمانده دگر
دلم زِ حرف پُر است و مجالِ گفتن نیست
که کاروانِ خسته یِ دل را جَرَس نمانده دگر
دریغ که فرصتِ عاشقی بود و دل نبستم من
کنون زمان، برایِ"عشق"یا"هوس"نمانده دگر
جوانی اَم به شتاب رفت و من نفهمیدم
گذشت عُمرو راهِ پیش و پس، نمانده دگر
نیست شاخه گلی بهرِ شادیِ روح مرحومم
بِرویِ سنگِ مزارم، جز خارو خس نمانده دگر
برای حبس پرنده قفس نمانده دگر
برای گفتنِ دوست میدارمت، کمی دیر است
که گوشها کَر است وفریادرَس نمانده دگر
دلم زِ حرف پُر است و مجالِ گفتن نیست
که کاروانِ خسته یِ دل را جَرَس نمانده دگر
دریغ که فرصتِ عاشقی بود و دل نبستم من
کنون زمان، برایِ"عشق"یا"هوس"نمانده دگر
جوانی اَم به شتاب رفت و من نفهمیدم
گذشت عُمرو راهِ پیش و پس، نمانده دگر
نیست شاخه گلی بهرِ شادیِ روح مرحومم
بِرویِ سنگِ مزارم، جز خارو خس نمانده دگر
۸.۴k
۲۶ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.