قسمت هشتم
قسمت هشتم
امیر علی ته دلش هم می خندید هم
به صدای
وجدانش گوش می داد که به غر غر افتاده بود
که ......امیر علی بسه دیگه این
شوخی مسخره ......رو تموم کن
تا کی می خوای محسن بیچاره رو بذاری
سر کار ؟؟!؛!!!!
اما شیطون از اون ور یقه اش رو می کشید بیخیال امیر علی تو که کار بدی نمی کنی !!!!
می خواست خودش این قدر زود باور و ساده نباشه
حقشه بذاریش سر کار
بذار یه کم بخندیم
بعد از دلش در میاری !!!
امیر علی هم حرف شیطون رو پسندید و
بیخیال وجدان و غر غر هاش شد
و دست به دست شیطون
در نقش پریا شروع به دلبری کرد
بعد از دلخوری پریا و روشدن
دوروغ های محسن
یه مدت پریا هیچ پیامی به محسن نداد
در عوض محسن وقت و بی وقت
پیام می فرستاد واسه پریا
و عذر خواهی و قسم و آیه
که دیگه قول میده صادق باشه
و هیچ دوروغی نگه ،
پریا همچنان بی محلی می کرد
اما......
محسن مرتب پیام می فرستاد و گزارش کار می داد
و قربون صدقه و عذر خواهی
دیگه هر جا می رفت و هر کاری می کرد به پریا پیام می داد
امیر علی که دید محسن حسابی به دست و پا افتاده بعد از چند ماهی که گذشت
یه روز که
خانوادگی رفته بودن کنار ساحل
و مشغول بگو و بخند و شوخی بودن
وقتی دید خانواده ها مشغولن
محسن هم در حال چرت زدن
رفت تو جلد پریا و نوشت :
❤️محسن سلام
بخشیدمت
به سختی بخشیدمت
اما.......
مواظب باش دیگه با من دو رویی نکنی و دوروغ نبافی برام
که دیگه نه من نه تو 🌺🌺🌺
اما پیامک رو ارسال نکرد
امیر علی که قصد داشت یه لحظه ناب و دیدنی بسازه با غافلگیری محسن گفت :چته مرد چرا این قدر بی حوصله ای خیر سرت یعنی اومدیم
حال و هوا مون عوض شه همش تو خودتی،!!!!!
محسن گفت: می بینی وضع کار چطوره
کشتی هم نمی ره یه سفر دوبی اقلا
یه چیزی دست مون رو بگیره
کار کساد ه
دل بسته بودم به پریا شاید کاری برام
تهران جور کنه
که اون هم اون جور پروندم
موندم چه کنم
امیر علی تو که غریبه نیستی !!!!!!
اوضاعم خرابه خیلی هم خراب
همون موقع امیر علی دگمه ارسال رو زد
و صدای تیک پیامک گوشی محسن بلند شد
با بی حوصلگی گوشی رو برداشت
با باز کردن صفحه گوشی
یک متر پرید هوا و گفت
لامصب ببین چقدر حلال زاده ست
انگار موش رو آتیش زدم
پیام داده
آشتی کرده
آخ جون خدایا شکرت
امیر علی ته دلش هم می خندید هم
به صدای
وجدانش گوش می داد که به غر غر افتاده بود
که ......امیر علی بسه دیگه این
شوخی مسخره ......رو تموم کن
تا کی می خوای محسن بیچاره رو بذاری
سر کار ؟؟!؛!!!!
اما شیطون از اون ور یقه اش رو می کشید بیخیال امیر علی تو که کار بدی نمی کنی !!!!
می خواست خودش این قدر زود باور و ساده نباشه
حقشه بذاریش سر کار
بذار یه کم بخندیم
بعد از دلش در میاری !!!
امیر علی هم حرف شیطون رو پسندید و
بیخیال وجدان و غر غر هاش شد
و دست به دست شیطون
در نقش پریا شروع به دلبری کرد
بعد از دلخوری پریا و روشدن
دوروغ های محسن
یه مدت پریا هیچ پیامی به محسن نداد
در عوض محسن وقت و بی وقت
پیام می فرستاد واسه پریا
و عذر خواهی و قسم و آیه
که دیگه قول میده صادق باشه
و هیچ دوروغی نگه ،
پریا همچنان بی محلی می کرد
اما......
محسن مرتب پیام می فرستاد و گزارش کار می داد
و قربون صدقه و عذر خواهی
دیگه هر جا می رفت و هر کاری می کرد به پریا پیام می داد
امیر علی که دید محسن حسابی به دست و پا افتاده بعد از چند ماهی که گذشت
یه روز که
خانوادگی رفته بودن کنار ساحل
و مشغول بگو و بخند و شوخی بودن
وقتی دید خانواده ها مشغولن
محسن هم در حال چرت زدن
رفت تو جلد پریا و نوشت :
❤️محسن سلام
بخشیدمت
به سختی بخشیدمت
اما.......
مواظب باش دیگه با من دو رویی نکنی و دوروغ نبافی برام
که دیگه نه من نه تو 🌺🌺🌺
اما پیامک رو ارسال نکرد
امیر علی که قصد داشت یه لحظه ناب و دیدنی بسازه با غافلگیری محسن گفت :چته مرد چرا این قدر بی حوصله ای خیر سرت یعنی اومدیم
حال و هوا مون عوض شه همش تو خودتی،!!!!!
محسن گفت: می بینی وضع کار چطوره
کشتی هم نمی ره یه سفر دوبی اقلا
یه چیزی دست مون رو بگیره
کار کساد ه
دل بسته بودم به پریا شاید کاری برام
تهران جور کنه
که اون هم اون جور پروندم
موندم چه کنم
امیر علی تو که غریبه نیستی !!!!!!
اوضاعم خرابه خیلی هم خراب
همون موقع امیر علی دگمه ارسال رو زد
و صدای تیک پیامک گوشی محسن بلند شد
با بی حوصلگی گوشی رو برداشت
با باز کردن صفحه گوشی
یک متر پرید هوا و گفت
لامصب ببین چقدر حلال زاده ست
انگار موش رو آتیش زدم
پیام داده
آشتی کرده
آخ جون خدایا شکرت
۳.۸k
۰۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.