دستم به دست های تو شاید نمی رسد
دستم به دست های تو شاید نمی رسد
می دانم آن که پیش نیاید،نمی رسد
سیبی که میوه ی غم عشق است ،شک نکن
هر گاه بغض سر نگشاید ، نمی رسد
دیدم به التهاب زلیخا که یوسفش
با کاروان " شاید" و" باید" نمی رسد
وقتی کسی هوای جنون داشت -مثل من-
تا عشق، هستی اش نرباید ، نمی رسد
آرامشی که یاد تو می آورد به بار
تا عقل و هوش من نزداید ، نمی رسد
شادم به روز آمدنت گرچه گفته اند؛
روزی که انتظارسرآید ، نمی رسد...
می دانم آن که پیش نیاید،نمی رسد
سیبی که میوه ی غم عشق است ،شک نکن
هر گاه بغض سر نگشاید ، نمی رسد
دیدم به التهاب زلیخا که یوسفش
با کاروان " شاید" و" باید" نمی رسد
وقتی کسی هوای جنون داشت -مثل من-
تا عشق، هستی اش نرباید ، نمی رسد
آرامشی که یاد تو می آورد به بار
تا عقل و هوش من نزداید ، نمی رسد
شادم به روز آمدنت گرچه گفته اند؛
روزی که انتظارسرآید ، نمی رسد...
۳.۰k
۲۶ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.