*نفس*
*نفس*
..........
ایلیا : مگه میشه قطره آب شده باشه رفته باشه زیر زمین
نفس: عمو چرا یه کاری نمی کنید
بابای شیرین : چیکار کنم عمو هر کجا که بگی گشتیم نیست
سه ماه بود کسی از شیرین خبر نداشت امیر ازکما در اومده بود کسی بهش چیزی نگفته بود بخاطر وضعیت بد امیر زنده موندنش معجزه بود
همراه ایلیابلند شدیم اومدیم بیرون فرزام همراه مریم زودتر رفته بودن چون حالش بد شده بود شماره مریم رو گرفتم بعد چند بوق برداشت
- الو مریم
-مریم : خوبی خبری نشد
- نه توچطوری
مریم : داری خاله میشی
از ذوق جیغ زدم ایلیا زد رو ترمز متعجب نگاش کردم وگفتم : چی شده
ایلیا : چرا جیغ زدی
- هیچی بابا از ذوق بود
ایلیا سوالی نگام کرد خندیدم وگفتم : دارم خاله میشم
ایلیا : مبارکه این جیغ داره
- بی ذوق
مریم : چی شد
- هیچی
پشت خطی داشتم گفتم : مریم زنگ می زنم ض
گوشی قطع کردم یه شماره ناشناس بود
- شماره رو نمی شناسم
ایلیا : خوب جواب بده
جواب دادم
- الو ...الو...
- نفس
- شما
- شیرین حالش خوبه نمی خواد نگران باشید
- شما کی هستید
- یه آشنا خداحافظ
متحیر برگشتم ایلیا رو نگاه کردم
ایلیا : کی بود .
- یه مرد بود گفت شیرین پیش منه نگران نباشید
ایلیا : چی ...گوشیتو بده
ایلیا هر چقدر زنگ زد کسی جواب نداد بعدم به بابای شیرین زنگ زد
- ایلیا من نگرانم
ایلیا: نگران نباش قراره بریم پیش پلیس
نگرانی داشت دیونم می کرد چیکار باید می کردیم خدایا خودت به شیرین کمک کن
..........
ایلیا : مگه میشه قطره آب شده باشه رفته باشه زیر زمین
نفس: عمو چرا یه کاری نمی کنید
بابای شیرین : چیکار کنم عمو هر کجا که بگی گشتیم نیست
سه ماه بود کسی از شیرین خبر نداشت امیر ازکما در اومده بود کسی بهش چیزی نگفته بود بخاطر وضعیت بد امیر زنده موندنش معجزه بود
همراه ایلیابلند شدیم اومدیم بیرون فرزام همراه مریم زودتر رفته بودن چون حالش بد شده بود شماره مریم رو گرفتم بعد چند بوق برداشت
- الو مریم
-مریم : خوبی خبری نشد
- نه توچطوری
مریم : داری خاله میشی
از ذوق جیغ زدم ایلیا زد رو ترمز متعجب نگاش کردم وگفتم : چی شده
ایلیا : چرا جیغ زدی
- هیچی بابا از ذوق بود
ایلیا سوالی نگام کرد خندیدم وگفتم : دارم خاله میشم
ایلیا : مبارکه این جیغ داره
- بی ذوق
مریم : چی شد
- هیچی
پشت خطی داشتم گفتم : مریم زنگ می زنم ض
گوشی قطع کردم یه شماره ناشناس بود
- شماره رو نمی شناسم
ایلیا : خوب جواب بده
جواب دادم
- الو ...الو...
- نفس
- شما
- شیرین حالش خوبه نمی خواد نگران باشید
- شما کی هستید
- یه آشنا خداحافظ
متحیر برگشتم ایلیا رو نگاه کردم
ایلیا : کی بود .
- یه مرد بود گفت شیرین پیش منه نگران نباشید
ایلیا : چی ...گوشیتو بده
ایلیا هر چقدر زنگ زد کسی جواب نداد بعدم به بابای شیرین زنگ زد
- ایلیا من نگرانم
ایلیا: نگران نباش قراره بریم پیش پلیس
نگرانی داشت دیونم می کرد چیکار باید می کردیم خدایا خودت به شیرین کمک کن
۱۴.۲k
۱۴ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.