رها
#رها
چشم غره ای بهش رفتمو گفتم:چرا فکرمیکنی من ازاین دخترسوسولام که دم به دقیقه کاهو سبزیجات میخورم،نه من ازاوناش نیستم عاشق غذا های چربو چیلیم ،بعدم تک خنده ای کردمو گفتم:میدونی مامانم ازاون مامانایی که اصلا از غذاهای چرب و چیلی خوشش نمیاد،فست وفودو نوشابه ام تو خونمون تعطیله ،همش غذاهای رژیمی به خوردمون میده ولی پیش خودت باشه منو بابام بعد ناهار همیشه باهم میام اینجا ساندویچ نوشابه میزنیم،لبخندی رو بهم زدوکمی ازدوغش خوردوگفت:یعنی هیچوقت مامانت نمیفهمه؟
نفس عمیقی کشیدمو گفتم:مگه میشه نفهمه پامونو که میزاریم توی خونه بوی فلفلو پیازمیاد مامانمم سریع با جیغ میگه:امیر باز تواین دختررو بردی کبابی؟طاها که معلوم بود داره ازخنده جر میخوره یکم ازدوغش خودرو گفت:خب دیگه اگه خوردنتو خاطر تعریف کردنت تموم شده پاشو بریم خونه ،چشامو گردکردمو گفتم:خونه چرا؟تازه میخوایم بریم لباس بخریم،ببین من باید حتما برم لباس بخرم هیچی لباس ندارم تازه باید ستم باشه چون مامانم شک میکنه اینم بهت نگفتم که فردا شب تولد مامانمه تورو دعوت کرده خونمون قراره باهم بریم،کلافه پوفی کشیدبعد گفت:بابا دختر یه نفس بگیر چقدر تند تند حرف میزنی ،شما دخترا همتون همینین کمدتون پره ولی هیچوقت لباس ندارین واسه مهمونی بپوشین،اخمی کردمو گفتم:نخیرم من واقعا ندارم،چشاشو واسم تو حدقه چرخوندوگفت:بله،بله تو یکی که اصلا نداری الانم لخت موندی ،مشتی به بازوش زدمو با حرص جلو تر ازش راه رفتم،سوار ماشین طاها شدیم اونم به سمت یه پاساژ روند،یه ساعت بعد دم یه پاساژ بودیم ازماشین پیاده شدیم ،باذوق به سمت یه بوتیک رفتم که توش پر از لباسهای لشو اسپرت بود طاها پشت سرم وارد بوتیک شد چیزی منو جذب نمی کرد که یهو چشم به یه لباس نقره ای لمه آستین کوتاه افتاد که تا رون پام بود وپشتش تا گودی کمر باز بود،بادست به سمتش اشاره کردم وخواستم روبه طاها بپرسم چطوره که همزمان باهم بهش اشاره کردیم ویه سوالو پرسیدیم لبخندی بهم زدوکه گفت:بنظرمنکه مهشره بعد باحالت مسخره ای گفت البته اگه به تو بیاد ،باحرص بهش نگاه کردم که دستاشو به حالت تسلیم بالا گرفت فروشنده سایزمو بهم دادمنم رفتم تو اتاق پرو تا امتحانش کنم ،لباسو تنم کردم ولی هر کار می کردم دستم به زیپ پشت لباس نمی رسید که دراتاق پرو زده شد و طاها گفت:پوشیدی رها؟آروم گفتم :آره ولی زیپشو نمیتونم بکشم بالا!آروم گفت:کمک میخوای؟_اره اگه میشه طاها دراتاقو باز کرد که پشتمو برگردوندم تا زیپ لباسمو برام بکشه بالا ،زیپو تودستش گرفت نفساش که به پشت لختم میخورد حالواز این رو به اون رو می کرد.
چشم غره ای بهش رفتمو گفتم:چرا فکرمیکنی من ازاین دخترسوسولام که دم به دقیقه کاهو سبزیجات میخورم،نه من ازاوناش نیستم عاشق غذا های چربو چیلیم ،بعدم تک خنده ای کردمو گفتم:میدونی مامانم ازاون مامانایی که اصلا از غذاهای چرب و چیلی خوشش نمیاد،فست وفودو نوشابه ام تو خونمون تعطیله ،همش غذاهای رژیمی به خوردمون میده ولی پیش خودت باشه منو بابام بعد ناهار همیشه باهم میام اینجا ساندویچ نوشابه میزنیم،لبخندی رو بهم زدوکمی ازدوغش خوردوگفت:یعنی هیچوقت مامانت نمیفهمه؟
نفس عمیقی کشیدمو گفتم:مگه میشه نفهمه پامونو که میزاریم توی خونه بوی فلفلو پیازمیاد مامانمم سریع با جیغ میگه:امیر باز تواین دختررو بردی کبابی؟طاها که معلوم بود داره ازخنده جر میخوره یکم ازدوغش خودرو گفت:خب دیگه اگه خوردنتو خاطر تعریف کردنت تموم شده پاشو بریم خونه ،چشامو گردکردمو گفتم:خونه چرا؟تازه میخوایم بریم لباس بخریم،ببین من باید حتما برم لباس بخرم هیچی لباس ندارم تازه باید ستم باشه چون مامانم شک میکنه اینم بهت نگفتم که فردا شب تولد مامانمه تورو دعوت کرده خونمون قراره باهم بریم،کلافه پوفی کشیدبعد گفت:بابا دختر یه نفس بگیر چقدر تند تند حرف میزنی ،شما دخترا همتون همینین کمدتون پره ولی هیچوقت لباس ندارین واسه مهمونی بپوشین،اخمی کردمو گفتم:نخیرم من واقعا ندارم،چشاشو واسم تو حدقه چرخوندوگفت:بله،بله تو یکی که اصلا نداری الانم لخت موندی ،مشتی به بازوش زدمو با حرص جلو تر ازش راه رفتم،سوار ماشین طاها شدیم اونم به سمت یه پاساژ روند،یه ساعت بعد دم یه پاساژ بودیم ازماشین پیاده شدیم ،باذوق به سمت یه بوتیک رفتم که توش پر از لباسهای لشو اسپرت بود طاها پشت سرم وارد بوتیک شد چیزی منو جذب نمی کرد که یهو چشم به یه لباس نقره ای لمه آستین کوتاه افتاد که تا رون پام بود وپشتش تا گودی کمر باز بود،بادست به سمتش اشاره کردم وخواستم روبه طاها بپرسم چطوره که همزمان باهم بهش اشاره کردیم ویه سوالو پرسیدیم لبخندی بهم زدوکه گفت:بنظرمنکه مهشره بعد باحالت مسخره ای گفت البته اگه به تو بیاد ،باحرص بهش نگاه کردم که دستاشو به حالت تسلیم بالا گرفت فروشنده سایزمو بهم دادمنم رفتم تو اتاق پرو تا امتحانش کنم ،لباسو تنم کردم ولی هر کار می کردم دستم به زیپ پشت لباس نمی رسید که دراتاق پرو زده شد و طاها گفت:پوشیدی رها؟آروم گفتم :آره ولی زیپشو نمیتونم بکشم بالا!آروم گفت:کمک میخوای؟_اره اگه میشه طاها دراتاقو باز کرد که پشتمو برگردوندم تا زیپ لباسمو برام بکشه بالا ،زیپو تودستش گرفت نفساش که به پشت لختم میخورد حالواز این رو به اون رو می کرد.
۱۵.۵k
۳۰ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.