من نمیتونم خوب باشم پارت 2
*از زبون هیونجین
مجبور شدم خواهرشو بدزدم چون بابتش بهم پول خوبی میدادن ولی از یه طرف عذاب وجدان هم داشتم اون بهم اعتماد کرده بود ولی من...
....
مینجی مجبور شده بره پیش ناپدریش تا ازش کمک بگیره...
مینجی : یا بهم پول بده..
ناپدریش : که چی؟
مینجی : نیاز دارم لازم نیس بدونی چرا..
ناپدریش : یه شرطی داره
مینجی : چی میگیی؟ ( با عصبانیت)
ناپدریش : باید اختیار مال و اموال به نامم بزنی...
مینجی : من هیچی ندارم..
ناپدریش : حتی اون ملکی که مامانت به نامت زد؟
مینجی : ولی ولی...
ناپدریش : این تنها شانسه...
مینجی مجبور شد ملکو به نام ناپدریش بزنه ولی وقتی میخواست ازش پول بگیره اون غیب شده بود و ملکم فروخته بود...
ت خیابون های سئول گشت میزد که...
مجبور شدم خواهرشو بدزدم چون بابتش بهم پول خوبی میدادن ولی از یه طرف عذاب وجدان هم داشتم اون بهم اعتماد کرده بود ولی من...
....
مینجی مجبور شده بره پیش ناپدریش تا ازش کمک بگیره...
مینجی : یا بهم پول بده..
ناپدریش : که چی؟
مینجی : نیاز دارم لازم نیس بدونی چرا..
ناپدریش : یه شرطی داره
مینجی : چی میگیی؟ ( با عصبانیت)
ناپدریش : باید اختیار مال و اموال به نامم بزنی...
مینجی : من هیچی ندارم..
ناپدریش : حتی اون ملکی که مامانت به نامت زد؟
مینجی : ولی ولی...
ناپدریش : این تنها شانسه...
مینجی مجبور شد ملکو به نام ناپدریش بزنه ولی وقتی میخواست ازش پول بگیره اون غیب شده بود و ملکم فروخته بود...
ت خیابون های سئول گشت میزد که...
۸.۲k
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.