ماجرا آن ناگهان سرخ

🔴 #ماجرا | آن ناگهان سرخ
😰 قبلش نمی‌‌‌توانستم نفس بکشم. قلبم مثل جوجه‌‌‌گنجشکی افتاده از لانه، به سینه‌‌‌ام می‌‌‌کوبید و صدای ضربان‌هایش انگار می‌‌‌پیچید در حیاط دانشگاه. یک‌‌‌ دستم را روی سینه‌‌‌ام فشار می‌‌‌دادم که صدای کوبش قلبم، جایم را لو ندهد. دست دیگر را هم گرفته بودم جلوی دهانم که هوار نکشم. همین چند لحظه پیشش، درست جلوی چشم خودم، با گلوله زده بودند مغزش را متلاشی کرده بودند. دیده بودم که خون از پیشانی‌‌‌اش فواره زد روی پیراهن راه‌‌‌راه سفیدش و یک ‌‌‌راه کوچک سرخ از سرش تا قلبش کشیده شد.

✨ من و محمد و عباس، همین دیشب قرارش را با هم گذاشته بودیم. اصلش همه‌چیز زیر سر او بود؛ علی، برادر محمد. خب دانشجو بود و با اصل‌کاری‌ها می‌پرید. علی به گوشمان رسانده بود دیگر طاقت همه طاق شده و تصمیم گرفته‌اند حسابی آتش به‌پاکنند.

🔺 علی از اولش هم سر نترسی داشت. همه‌مان می‌دانستیم خودش یک گردان تک‌نفره است؛ چه برسد به وقتی که سرگروه دانشجویان معترض باشد. از هفده شهریور به این طرف اما، دیگر علی آدم سابق نبود. خون، خونش را می‌خورد. محمد می‌گفت نیمه‌شب‌ها با صدای گریۀ علی از خواب می‌پرد و او را می‌بیند که پیراهن خونی افشین را گذاشته کنار سجاده‌اش و شانه‌هایش می‌لرزد.

💢 از افشین همین پیراهن خونی برای همۀ ما ماند که آن‌هم علی وقتی داشت می‌کشیدش توی جوی آب، پاره‌شده و در دست علی مانده بود. سازمان امنیتی‌ها مثل مور و ملخ قاطی گاردی‌ها بودند و علی ناچار شده بود رفیق کودکی‌هایش را بگذارد و عقب بکشد. هنوز نفهمیده‌ایم افشین را در کدام گور دسته‌جمعی کنار بقیۀ پیراهن‌های خونی میدان ژاله خاک کردند...

🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=21348
دیدگاه ها (۱)

#انیمه_باحجاب#صلوات #پردیسِ_ویسگون

#انیمه_باحجاب#صلوات #پردیسِ_ویسگون

🖼 #قاب👈 گزیده تصاویر مراسم ۱۳آبان امسال در مقابل لانه جاسوسی...

🖼 #خاطره | ترس؛ سلاح آمریکا!☀️ روایت رهبرانقلاب از دیدار با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط