شیداوصوفی/ادامه73/ چیستایثربی
#شیداوصوفی/ادامه73/#چیستایثربی
برگرفته از اینستاگرام چیستایثربی
@yasrebi_chista
کسی که اگه زنده میموند شریک ارث میشد.دختر منصور از زن اولش...کسی که منصور؛ هیچوقت دوستش نداشت.همنطور که الهه رو دوست نداشت....پس نذاشتن از خونه بیرون بیاد.نه درس بخونه.نه جایی بره...اونم یه جور زندانی بود.اگه بمانی تو زیرزمین جیغ میکشید ؛ دریا رو بالش نرمش انقدر گریه میکرد که گرسنه خوابش میبرد..هیچکی سراغشو نمیگرفت.انگار چنین بچه ای وجود نداشت! منصور به همه میگفت؛ بچه مریضه.دکترا گفتن زیاد عمر نمیکنه....دریا.مادر بیچاره من.یه زندانی بود...انقدر کینه داشت که با اردشیر ازدواج کنه.هر دو از اون خاندان زخم خورده بودن!هردو هم مال اون خاندان بودن و هم نبودن.....
مادرش الهه؛ بعد از عروسی منصور و سمانه ، و فشار طلبکارایی که فکر میکردن منصور مرده ؛ افسردگی گرفت و از ایران رفت.دریا خودش تنهایی بزرگ شد.با حمایت مش حسن؛ تا چند سال بعد ؛ اردشیر گرفتش.گفتم : و مازیار چی؟رفته بود اتریش؟ گفت:یه مدت رفت....نمیدونم اونجا چه غلطی کرد برش گردوندن ! بیماری روحی داشت..اذیت دخترا و پسرای جوون....اون باند کثیفو زد.به کمک منصور پروا و جمشید مشکات...خون کثیف نزول خورا.....اولاش برای تفنن کار میکردن......همینجور به دستور مازیار...جمشید کاره ای نبود.فقط از خونه ی بزرگش استفاده میکردن.منصور کم کم همه کاره شد..بچه ها رو میدزدیدن.میفرستادن اونور آب...جاش پول حسابی میگرفتن....مسول اینورآب؛ منصور بود.مسول اون ور آب؛ مازیار؛ که زبان خوب میدونست...البته حالا دیگه اسم و فامیلشو عوض کرده بود.باند سیاه منصور و مازیار.منصور دخترش روژانو رو داد به مشکات که ازدواج خانوادگی خفه ش کنه...هم پول تو خانواده بمونه ؛ هم دختر ساده ش ؛ هرگز صاحب اون پول نشه....معامله بود.پول در نهایت؛ مال پرویز پروا بود.منصور یه جیره ای به مشکات میداد.گفتم ؛ مادرت کجاست؟ گفت:من قایمش کردم.از دست همه.جایی که پیداش نمیکنن...
گفتم :و مادرمشکات چرا مرد؟ گفت:نمرد.سکته کرد.از دیدن بهار ترسید.بچه ی تجاوزجمشید شرور! فکر میکرد بهار موقرمز؛ سالهاپیش مرده....نمیدونست اون دختر مومشکی که جمشید باش عروسی کرد؛ بچه ی موقرمز خود جمشید بود! از اون بچه میترسید؛ میگفت ،شومه !ثمره گناهه!....فکر میکرد باید بمیره.از ازدواج اونا خبر نداشت....فکر میکرد زن مو سیاه جمشیدو ؛ منصور پیدا کرده.... .نمیدونست عروسشه! میدونی که مادر مشکات؛ در واقع مادر خونده ش بود.زن اقتداری! هیچوقت این دو تا با هم به توافق نرسیدن. موقعی که مشکات مادر خونده شو میذاشتش تو خاک ؛ صورتشو با سنگ له کرد! فقط از روی کینه.... همین!.گفتم :برادرای دوقلوی دکتر؟ گفت؛ واقعا بچه های کدخدا هستن.بعد از بمانی بدنیا امدن .منصور خریدشون...با پول همه رو میشه خرید....گفتم: پس بهار صحنه تجاوزی ندیده بودکه؟ گفت :چرا ! مازیار به زن مشکات ؛ روژان..مشکات خونه نبود.روژان میخواست از دست مازیار دیوونه فرار کنه ؛مازیار مست بود و بت گفتم مریض بود...دنبال روژان می افته..روژان از پله ها می افته پایین و آسیب میبینه.بهار از پشت پرده ، همه چیزو دیده.....مشکات میفرستتش امریکا...چند تا عمل انجام میده ؛ اما بعد برگشت از امریکا روژان مریض میشه.همه جا دنبال مازیار بوده تا اونو بکشه..مازیارم با چاقو ؛ گوشه چشم روژانو زخمی میکنه..چون روژان واقعا داشته میکشتتش...مشکات برای آرامش روحیه روژان ؛ اونو میفرسته اصفهان....نمیخواد زنش؛ تو اون خونه ی کثیف باشه.خونه ای که منصور و مازیار بچه های دزدیده شده رو می اوردن اونجا.
#شیداوصوفی
#چیستایثربی
#ادامه_هفتاد_و_سه/بخش دوم
#داستان
#ادامه_دارد
هر گونه برداشت یا اشتراک داستان؛ تنها منوط به ذکر نام نویسنده یا لینک اینستاگرام یا تلگرام اوست.
@chista_yasrebi
برگرفته از اینستاگرام چیستایثربی
@yasrebi_chista
کسی که اگه زنده میموند شریک ارث میشد.دختر منصور از زن اولش...کسی که منصور؛ هیچوقت دوستش نداشت.همنطور که الهه رو دوست نداشت....پس نذاشتن از خونه بیرون بیاد.نه درس بخونه.نه جایی بره...اونم یه جور زندانی بود.اگه بمانی تو زیرزمین جیغ میکشید ؛ دریا رو بالش نرمش انقدر گریه میکرد که گرسنه خوابش میبرد..هیچکی سراغشو نمیگرفت.انگار چنین بچه ای وجود نداشت! منصور به همه میگفت؛ بچه مریضه.دکترا گفتن زیاد عمر نمیکنه....دریا.مادر بیچاره من.یه زندانی بود...انقدر کینه داشت که با اردشیر ازدواج کنه.هر دو از اون خاندان زخم خورده بودن!هردو هم مال اون خاندان بودن و هم نبودن.....
مادرش الهه؛ بعد از عروسی منصور و سمانه ، و فشار طلبکارایی که فکر میکردن منصور مرده ؛ افسردگی گرفت و از ایران رفت.دریا خودش تنهایی بزرگ شد.با حمایت مش حسن؛ تا چند سال بعد ؛ اردشیر گرفتش.گفتم : و مازیار چی؟رفته بود اتریش؟ گفت:یه مدت رفت....نمیدونم اونجا چه غلطی کرد برش گردوندن ! بیماری روحی داشت..اذیت دخترا و پسرای جوون....اون باند کثیفو زد.به کمک منصور پروا و جمشید مشکات...خون کثیف نزول خورا.....اولاش برای تفنن کار میکردن......همینجور به دستور مازیار...جمشید کاره ای نبود.فقط از خونه ی بزرگش استفاده میکردن.منصور کم کم همه کاره شد..بچه ها رو میدزدیدن.میفرستادن اونور آب...جاش پول حسابی میگرفتن....مسول اینورآب؛ منصور بود.مسول اون ور آب؛ مازیار؛ که زبان خوب میدونست...البته حالا دیگه اسم و فامیلشو عوض کرده بود.باند سیاه منصور و مازیار.منصور دخترش روژانو رو داد به مشکات که ازدواج خانوادگی خفه ش کنه...هم پول تو خانواده بمونه ؛ هم دختر ساده ش ؛ هرگز صاحب اون پول نشه....معامله بود.پول در نهایت؛ مال پرویز پروا بود.منصور یه جیره ای به مشکات میداد.گفتم ؛ مادرت کجاست؟ گفت:من قایمش کردم.از دست همه.جایی که پیداش نمیکنن...
گفتم :و مادرمشکات چرا مرد؟ گفت:نمرد.سکته کرد.از دیدن بهار ترسید.بچه ی تجاوزجمشید شرور! فکر میکرد بهار موقرمز؛ سالهاپیش مرده....نمیدونست اون دختر مومشکی که جمشید باش عروسی کرد؛ بچه ی موقرمز خود جمشید بود! از اون بچه میترسید؛ میگفت ،شومه !ثمره گناهه!....فکر میکرد باید بمیره.از ازدواج اونا خبر نداشت....فکر میکرد زن مو سیاه جمشیدو ؛ منصور پیدا کرده.... .نمیدونست عروسشه! میدونی که مادر مشکات؛ در واقع مادر خونده ش بود.زن اقتداری! هیچوقت این دو تا با هم به توافق نرسیدن. موقعی که مشکات مادر خونده شو میذاشتش تو خاک ؛ صورتشو با سنگ له کرد! فقط از روی کینه.... همین!.گفتم :برادرای دوقلوی دکتر؟ گفت؛ واقعا بچه های کدخدا هستن.بعد از بمانی بدنیا امدن .منصور خریدشون...با پول همه رو میشه خرید....گفتم: پس بهار صحنه تجاوزی ندیده بودکه؟ گفت :چرا ! مازیار به زن مشکات ؛ روژان..مشکات خونه نبود.روژان میخواست از دست مازیار دیوونه فرار کنه ؛مازیار مست بود و بت گفتم مریض بود...دنبال روژان می افته..روژان از پله ها می افته پایین و آسیب میبینه.بهار از پشت پرده ، همه چیزو دیده.....مشکات میفرستتش امریکا...چند تا عمل انجام میده ؛ اما بعد برگشت از امریکا روژان مریض میشه.همه جا دنبال مازیار بوده تا اونو بکشه..مازیارم با چاقو ؛ گوشه چشم روژانو زخمی میکنه..چون روژان واقعا داشته میکشتتش...مشکات برای آرامش روحیه روژان ؛ اونو میفرسته اصفهان....نمیخواد زنش؛ تو اون خونه ی کثیف باشه.خونه ای که منصور و مازیار بچه های دزدیده شده رو می اوردن اونجا.
#شیداوصوفی
#چیستایثربی
#ادامه_هفتاد_و_سه/بخش دوم
#داستان
#ادامه_دارد
هر گونه برداشت یا اشتراک داستان؛ تنها منوط به ذکر نام نویسنده یا لینک اینستاگرام یا تلگرام اوست.
@chista_yasrebi
۸.۵k
۱۱ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.