آمدی اما دلم را کینه با خود برده ...

آمدی اما دلم را کینه با خود برده بود
آرزوهاییکه در قلبم پس از تو مرده بود

رفتی و از دوریت یعقوب ثانی من شدم
یوسفش را او مگر دست شما نسپرده بود

آمدی تسکین دهی گلهای باغ خانه را
آن همه گلهای رنگین بعد تو پژمرده بود

نصف سیب باغ احساس مرا چیدی به عمد
نصف سیبی راکه آدم اشتباهی خورده بود

آمدی اشکم درون مشک من خشکیده شد
قطره ی اشک مراحافظ فقط نشمرده بود

نقره داغم کردی و مجنون صحراها شدم
لیلی احساس من در سینه ام افسرده بود

آمدی تا بار دیگر زندگی را جان دهی
نامم اما از میان زندگان خط خورده بود



#یوسف_محقق
دیدگاه ها (۱)

بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاستوقتی که شاعر حرف دارد آخر ...

سلام . کبابهای امشب . تقدیم به همه . جای همه خالی .

حرف ما را هیچ کس از شخص ما نشنیده است.صاحب نطقیم.اما چون قلم...

در خیالم با تو هستم،دست در دستانِ هم من شدم دیوانه اینک!غرقِ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط