عاشقانه
بیوفا با ضربه ای بر جِسمِ من جان را گرفت
مبتلا بر دَردِ عشقَش کرد و درمان را گرفت
خوب و خوش بودم به باغی در کِنارِ رازِقی
مثل یک دیوانه امد باغ و بُستان را گرفت
گریه از من دور و لبهایم همیشه خنده داشت
من چه کردم که چنین لبهای خندان را گرفت؟
مُؤمِنی بودم که در سجاده خوابم می گرفت
بی پدر از دست من تسبیح و قران را گرفت
او سِتم می کرد و من هر دَم دُعا گو می شدم
ناگهان زُل زد به چَشمَم تیغِ بُرّان را گرفت
چشم ها را بسته بودم دَردِ خود را کم کنم
بیوفا با ضربه ای بر جِسمِ من جان را گرفت
مبتلا بر دَردِ عشقَش کرد و درمان را گرفت
خوب و خوش بودم به باغی در کِنارِ رازِقی
مثل یک دیوانه امد باغ و بُستان را گرفت
گریه از من دور و لبهایم همیشه خنده داشت
من چه کردم که چنین لبهای خندان را گرفت؟
مُؤمِنی بودم که در سجاده خوابم می گرفت
بی پدر از دست من تسبیح و قران را گرفت
او سِتم می کرد و من هر دَم دُعا گو می شدم
ناگهان زُل زد به چَشمَم تیغِ بُرّان را گرفت
چشم ها را بسته بودم دَردِ خود را کم کنم
بیوفا با ضربه ای بر جِسمِ من جان را گرفت
۸.۱k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.