عشق بی انتها پارت ۴۱
#بوساگ
رفتیم شاممونو خوردیم و وقت خواب بود من به تهیونگ و جیمین اتاقشونو نشون دادم و من و کوکم رفتیم تو اون یکی اتاق من خوابیدیم اونجا پر عروسک بود بالا سرم رفتیم تو اتاق کوک همه جارو دید کوک:واو چقدر عروسک داری تو من:آره زیادن بعد پریدم رو تخت و کوکم اومد بغلم خوابید پتو رو کشیده بود رو دماغم فقط چشمام معلوم بود کوک:هی بیار پایین میخوام صورتتو ببین من ابرو انداختم رو بالا گفتم:نوچ بعد صورتشو آورد نزدیک صورتم کوک:میاری پایین یا بیام روت من:هان باشه پتو رو کشید پایین کوک:حالا دیگه صورتو بهم نشون نمیدی من:نشون دادم دیگه بعد اومد جلو صورتم من:چیه کوک:دارم نگات میکنم من:به چی نگاه میکنی کوک:به چشمات من:چشمام چیه کوک:خیلی قشنگن دارم خودمو توش میبینم من:تو توشی کوک:آره چهره من تو چشمات و توشون انگار یه اقیانوس داره آبی توشون داره موج میزنه(بله خدمتتون عرض کنم بوساگ چشماش آبیه😝😂) کوک:به چشمات و صورتت نگاه میکنم دلم آب میشه بعد با همون چشمات و شکل چهرت دلبری میکنی برا من من:جونگ کوک بسه دیگه😅 کوک:نمیخوام میخوام تا صبح بگم من:اگه بگی پتو رو میکشم رو صورتم که نتونی چیزی ببینی😐 کوک:نمی تونی من:چرا نمی تونم کوک:چون اون وقت پتو رو از رو سرت میکشم و روت میشیمم و... من:و چی😶 کوک:و خودت میدونی دیگه من:آهان نه غلط کردم کوک:هوم پس باید بزاری نگاه کنم من:نگاه کن کوک همینجوری بهم خیره شده یهو خندم گرفت کوک:چرا میخندی من:چرا انقدر کیوت نگاه میکنی کوک:کیوت نگات میکنم من:آره دلم آب شد کوک:خیله خوب ازیتت نمیکنم بعد خوابید پشتشو کرد بهم من:هی چرا قهر کردی پس کوک:چون نمیزاری از دیدنت لذت ببرم
منم این مار رفتم روش نشستم من:هی اگه اینجوری کنی بهت میگم بیبی ها😁 کوک:میدونی که اگه بگی چی میشه من:هوم بیبی بیبی بیبی یهو این چی پاشد منو خوابوند اومد روم کوک:خانوم بوساگ میدونی که بهم بگی بیبی چه بلایی سرت میاد من:میخوای چیکار کنی کوک:قلقلک من:چییییی کوک:اوهوم😈 من:نه غلط کردم کوک:دیگه فایده ای نداره من:کوک نصب شبی خندم میره رو هوا کوک:مهم نیست به سرعت رفت سمت گردنم و گردنمو با زبونش قلقلک میکرد منم داشتم میخندیدم صدا خندم میرفت رو هوا من:کوک نکن خواهش میکنم با هر کلمه از حرف زدنم میخندیدم دیگه نفس بالا نمیومد من:جونگ کوک نکن انقدر خندیدم کوکم خندش هر دفعه باهام میخندید اونم مثل بلند و کمی آروم میخندید من:وایی
حرف های تهیونگ و جیمین اونور اتاق گفتن با صدامون
ته:ای بابا نمیزارن بخوابیم(متکارو میزاره رو سرش و از صدای زیاد و خنده گریش میگیره خدایا میخوابم😢😂)
جیمین:عه آخه نصب شبی همه مردم عالم خوابن بعد اینا شیطون میگه برم بپرم وسطشون بخوابم(اوو اوو اگه بری جونگ کوک پرتت میکنه بیرون🤣)
رفتیم شاممونو خوردیم و وقت خواب بود من به تهیونگ و جیمین اتاقشونو نشون دادم و من و کوکم رفتیم تو اون یکی اتاق من خوابیدیم اونجا پر عروسک بود بالا سرم رفتیم تو اتاق کوک همه جارو دید کوک:واو چقدر عروسک داری تو من:آره زیادن بعد پریدم رو تخت و کوکم اومد بغلم خوابید پتو رو کشیده بود رو دماغم فقط چشمام معلوم بود کوک:هی بیار پایین میخوام صورتتو ببین من ابرو انداختم رو بالا گفتم:نوچ بعد صورتشو آورد نزدیک صورتم کوک:میاری پایین یا بیام روت من:هان باشه پتو رو کشید پایین کوک:حالا دیگه صورتو بهم نشون نمیدی من:نشون دادم دیگه بعد اومد جلو صورتم من:چیه کوک:دارم نگات میکنم من:به چی نگاه میکنی کوک:به چشمات من:چشمام چیه کوک:خیلی قشنگن دارم خودمو توش میبینم من:تو توشی کوک:آره چهره من تو چشمات و توشون انگار یه اقیانوس داره آبی توشون داره موج میزنه(بله خدمتتون عرض کنم بوساگ چشماش آبیه😝😂) کوک:به چشمات و صورتت نگاه میکنم دلم آب میشه بعد با همون چشمات و شکل چهرت دلبری میکنی برا من من:جونگ کوک بسه دیگه😅 کوک:نمیخوام میخوام تا صبح بگم من:اگه بگی پتو رو میکشم رو صورتم که نتونی چیزی ببینی😐 کوک:نمی تونی من:چرا نمی تونم کوک:چون اون وقت پتو رو از رو سرت میکشم و روت میشیمم و... من:و چی😶 کوک:و خودت میدونی دیگه من:آهان نه غلط کردم کوک:هوم پس باید بزاری نگاه کنم من:نگاه کن کوک همینجوری بهم خیره شده یهو خندم گرفت کوک:چرا میخندی من:چرا انقدر کیوت نگاه میکنی کوک:کیوت نگات میکنم من:آره دلم آب شد کوک:خیله خوب ازیتت نمیکنم بعد خوابید پشتشو کرد بهم من:هی چرا قهر کردی پس کوک:چون نمیزاری از دیدنت لذت ببرم
منم این مار رفتم روش نشستم من:هی اگه اینجوری کنی بهت میگم بیبی ها😁 کوک:میدونی که اگه بگی چی میشه من:هوم بیبی بیبی بیبی یهو این چی پاشد منو خوابوند اومد روم کوک:خانوم بوساگ میدونی که بهم بگی بیبی چه بلایی سرت میاد من:میخوای چیکار کنی کوک:قلقلک من:چییییی کوک:اوهوم😈 من:نه غلط کردم کوک:دیگه فایده ای نداره من:کوک نصب شبی خندم میره رو هوا کوک:مهم نیست به سرعت رفت سمت گردنم و گردنمو با زبونش قلقلک میکرد منم داشتم میخندیدم صدا خندم میرفت رو هوا من:کوک نکن خواهش میکنم با هر کلمه از حرف زدنم میخندیدم دیگه نفس بالا نمیومد من:جونگ کوک نکن انقدر خندیدم کوکم خندش هر دفعه باهام میخندید اونم مثل بلند و کمی آروم میخندید من:وایی
حرف های تهیونگ و جیمین اونور اتاق گفتن با صدامون
ته:ای بابا نمیزارن بخوابیم(متکارو میزاره رو سرش و از صدای زیاد و خنده گریش میگیره خدایا میخوابم😢😂)
جیمین:عه آخه نصب شبی همه مردم عالم خوابن بعد اینا شیطون میگه برم بپرم وسطشون بخوابم(اوو اوو اگه بری جونگ کوک پرتت میکنه بیرون🤣)
۲۳.۲k
۲۸ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.