نجوای عشق پارت ۹
چشمام باز کردم دیدم روی زمینم و بستنمفهمیدم نایکام بهم وصله و اونم بستن به من دیدم اونم بهوش اومد ولی از دماغش خون میومد من:نایکا نایکا:جونگ کوک
از زبون خودم
بهوش اومدم سرم گیج میرفت خون دماغمم زیاد شده کوک:نایکا خوبی من:همینجوری از دماغم داره خون میاد و سرم گیج میره کوک:چرا اینجودی میشه من:من از بچگی اگه بهم ضربه بخوره یا بهم فشار بیاد خون دماغ میشم و باعث میشه سرگیج بگیرم و این خیلی بده کوک:راهیم هست که بشه خوبش کرد من:نه نیست گفتن اگر بیشتر بشه دیگه بهوش نمیای کوک:آه الان خوبی من:سرم گیج میرفت چن:اووو چه خبره اینجا من:عوضی آشغال چن:چیه هار شدی خانوم خانوما من:خفه شو چن:نگفتی کیو دوست داری کنجکاوم بدونم من:برای چی میخوای یدونی کیو دوست دارم به تو مربوط نیست چن:میخوام بدونم خوب کنجکاوم مجبور شدم بگم من:کسی که بهم بستیش کوک:😳 چن:این پسره که باهاته من:آره دوسش دارم چن رفت پیشش چن:هوم چقدرم که جذابه دختر سلیقت حرف نداره کوک:دست به من بزنی فردا رو نمیبینیا😡 چن:وایی مثل خودت خشن نایکا من:🙄 چن رفت کوک:باید یه چیزی بگم حالا که تنهایم من:بگو کوک:راستش منم از و و وقتی که اومدی تو اداره پلیس ام ازت خوشم اومده و از اون موقع تا الان عشقم بهت بیشتر شده و باید بدونی من دوست دارم اینو که گفت خشکم زد و تکون نخوردم کوک:حالا نمیدونم تو واقعا منو دوست داری یا نه من:خ خ خوب راستش من اون اول ازت خوشم نمیومد ولی بعدش ازت خوشم اومد کوک:پس عشقمون یه طرف نیست دو طرفس یعنی دوسم داری من:آره دارم☺ کوک:یعنی حاضری دوست دخترم بشی من:اوم آره کوک:بگو به جون تو من:عااا کوک:بگو به جون تو من:به جون تو کوک:واقعا قبول میکنی دوست دخترم شی من:آره قبول میکنم کوک:بگم من از الان خوشبخت ترین مرد دنیام پس از الان به بعد تو مال منی بعد خندیدم که یه چیزی به ذهنم رسید که من تویه جیبم چاقو دارم من:آه جونگ کوک من یه چاقو تو جیبم دارم میتونی دستتو بکنی تو جیب راستم کوک:خیله خوب دستشو کرد تو جیبم یه چاقو در آورد من:بدش من داد بهم و من به زور تونستم دستمو وا کنم دستم به خاطره ضربه درد میکرد بخاطر همون من:آه کوک:نایکا خوبی من:دستم درد میکنه دیگه تموم انقدر کشیدم که تناب پاره شد من:باز شد کوک:بیا منم باز کن رفتم اونم باز کردم و تناب و از دورش برداشتم من:بیا جونگ کوک پاشد ولی من هنوز سرگیجمو داشتم کوک:دستتو بده من پاشو دستمو گرفت و بلندم کرد داشتم دوباره میوفتادم که گرفتم و نزاشت بیهوش شم افتادم تو بغلش کوک:نایکا هنوز سرت گیج میره من:آره کوک:ببینمت نگاش کردم یه دستمال از تو جیبش در آورد و دماغمو پاک کرد من:خیلی ممنون کوک:خواهش میکنم بعد به هم نگاه کردیم بعد گرفتم لپشو بوسیدم کوک:😍 من:😊 بعد دستمو گرفت
از زبون خودم
بهوش اومدم سرم گیج میرفت خون دماغمم زیاد شده کوک:نایکا خوبی من:همینجوری از دماغم داره خون میاد و سرم گیج میره کوک:چرا اینجودی میشه من:من از بچگی اگه بهم ضربه بخوره یا بهم فشار بیاد خون دماغ میشم و باعث میشه سرگیج بگیرم و این خیلی بده کوک:راهیم هست که بشه خوبش کرد من:نه نیست گفتن اگر بیشتر بشه دیگه بهوش نمیای کوک:آه الان خوبی من:سرم گیج میرفت چن:اووو چه خبره اینجا من:عوضی آشغال چن:چیه هار شدی خانوم خانوما من:خفه شو چن:نگفتی کیو دوست داری کنجکاوم بدونم من:برای چی میخوای یدونی کیو دوست دارم به تو مربوط نیست چن:میخوام بدونم خوب کنجکاوم مجبور شدم بگم من:کسی که بهم بستیش کوک:😳 چن:این پسره که باهاته من:آره دوسش دارم چن رفت پیشش چن:هوم چقدرم که جذابه دختر سلیقت حرف نداره کوک:دست به من بزنی فردا رو نمیبینیا😡 چن:وایی مثل خودت خشن نایکا من:🙄 چن رفت کوک:باید یه چیزی بگم حالا که تنهایم من:بگو کوک:راستش منم از و و وقتی که اومدی تو اداره پلیس ام ازت خوشم اومده و از اون موقع تا الان عشقم بهت بیشتر شده و باید بدونی من دوست دارم اینو که گفت خشکم زد و تکون نخوردم کوک:حالا نمیدونم تو واقعا منو دوست داری یا نه من:خ خ خوب راستش من اون اول ازت خوشم نمیومد ولی بعدش ازت خوشم اومد کوک:پس عشقمون یه طرف نیست دو طرفس یعنی دوسم داری من:آره دارم☺ کوک:یعنی حاضری دوست دخترم بشی من:اوم آره کوک:بگو به جون تو من:عااا کوک:بگو به جون تو من:به جون تو کوک:واقعا قبول میکنی دوست دخترم شی من:آره قبول میکنم کوک:بگم من از الان خوشبخت ترین مرد دنیام پس از الان به بعد تو مال منی بعد خندیدم که یه چیزی به ذهنم رسید که من تویه جیبم چاقو دارم من:آه جونگ کوک من یه چاقو تو جیبم دارم میتونی دستتو بکنی تو جیب راستم کوک:خیله خوب دستشو کرد تو جیبم یه چاقو در آورد من:بدش من داد بهم و من به زور تونستم دستمو وا کنم دستم به خاطره ضربه درد میکرد بخاطر همون من:آه کوک:نایکا خوبی من:دستم درد میکنه دیگه تموم انقدر کشیدم که تناب پاره شد من:باز شد کوک:بیا منم باز کن رفتم اونم باز کردم و تناب و از دورش برداشتم من:بیا جونگ کوک پاشد ولی من هنوز سرگیجمو داشتم کوک:دستتو بده من پاشو دستمو گرفت و بلندم کرد داشتم دوباره میوفتادم که گرفتم و نزاشت بیهوش شم افتادم تو بغلش کوک:نایکا هنوز سرت گیج میره من:آره کوک:ببینمت نگاش کردم یه دستمال از تو جیبش در آورد و دماغمو پاک کرد من:خیلی ممنون کوک:خواهش میکنم بعد به هم نگاه کردیم بعد گرفتم لپشو بوسیدم کوک:😍 من:😊 بعد دستمو گرفت
۱۱.۸k
۲۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.