black dream p18
چقدر زر زرویی خانم دکتر ، مخ بیماراتو با این وضع میخوری" jk
اخم کرد
" اینم به تو ربطی نداره ، مردک هوس باز " a,t
خنده ی مردونه ای سر داد و تیشرت مشکی رنگی از کمدش در آورد و جلوش پرت کرد
" بپوش حوصله مریض داری بچه سوسولا رو ندارم" jk
"من اینو نمی پوشم ، لباس واسه خودم میخوام نه لباسایی که بوی گند تورو میده " a,t
لبخند خبیثی زد و نزدیک شد
" متاسفانه اینجا لباس زنونه نداریم ، باید این بوی گندو همه جای خونه حس کنی دختره ی بدبخت" jk
" قطعا بدبختم که تو مثل بختک افتادی توی زندگیم" a,t
کمرشو گرفت و سمت خودش کشید
سرش رو کمی جلو برد و زیر گردنش پچ زد
"هومممم ، از اینا خوشم نمیاد" jk
چاقو رو زیر کمرش گذاشت و موهاش رو عقب کشید و با یه حرکت برید و آروم کنار رفت
با تعجب قدمی عقب رفت و دستش رو روی سرش کشید ، موهاش... نبود!
به زیر پاش خیره شد و با دیدن موهای روی زمین ریختش قلبش با اونا برید
روی زمین نشست و موهاش رو برداشت، حداقل ۳۰ سانت از موهاش رو زده بود!
موهایی که سال ها ازشون مراقبت کرده بود و با عشق نوازش میشد الان چیده شده بود
قلبش دیگه تند نمی کوبید ، آروم شده بود از زور ترس و خشم!
"ت...تو چیکار کردی" a,t
" حالا بهتر شد ، لباس بپوش و غذا بپز گشنمه " jk
با بسته شدن در پاهاش نشست کرد
اشک سمجی از گوشه چشمش روی موهای توی دستش ریخت
آروم لباس رو تن کرد و از اتاق بیرون اومد ، سعی کرد این بغض لعنتی رو خفه کنه و ضعف نشون نده
تازه داشت متوجه دکوراسیون داخلی شیک عمارت میشد و معلوم بود آدم قدرتمندی هست...؟
وارد آشپزخونه شد و در یخچال رو باز کرد ، همه چیز بود و برای اذیت کردنش یه بسته نودل توی آب ریخت و گذاشت تا بپزه
ظرف نودل رو جلوش گذاشت و با پوزخند نگاهش کرد که با برداشتن چاپستیک تعجب کرد
اخم کرد
" اینم به تو ربطی نداره ، مردک هوس باز " a,t
خنده ی مردونه ای سر داد و تیشرت مشکی رنگی از کمدش در آورد و جلوش پرت کرد
" بپوش حوصله مریض داری بچه سوسولا رو ندارم" jk
"من اینو نمی پوشم ، لباس واسه خودم میخوام نه لباسایی که بوی گند تورو میده " a,t
لبخند خبیثی زد و نزدیک شد
" متاسفانه اینجا لباس زنونه نداریم ، باید این بوی گندو همه جای خونه حس کنی دختره ی بدبخت" jk
" قطعا بدبختم که تو مثل بختک افتادی توی زندگیم" a,t
کمرشو گرفت و سمت خودش کشید
سرش رو کمی جلو برد و زیر گردنش پچ زد
"هومممم ، از اینا خوشم نمیاد" jk
چاقو رو زیر کمرش گذاشت و موهاش رو عقب کشید و با یه حرکت برید و آروم کنار رفت
با تعجب قدمی عقب رفت و دستش رو روی سرش کشید ، موهاش... نبود!
به زیر پاش خیره شد و با دیدن موهای روی زمین ریختش قلبش با اونا برید
روی زمین نشست و موهاش رو برداشت، حداقل ۳۰ سانت از موهاش رو زده بود!
موهایی که سال ها ازشون مراقبت کرده بود و با عشق نوازش میشد الان چیده شده بود
قلبش دیگه تند نمی کوبید ، آروم شده بود از زور ترس و خشم!
"ت...تو چیکار کردی" a,t
" حالا بهتر شد ، لباس بپوش و غذا بپز گشنمه " jk
با بسته شدن در پاهاش نشست کرد
اشک سمجی از گوشه چشمش روی موهای توی دستش ریخت
آروم لباس رو تن کرد و از اتاق بیرون اومد ، سعی کرد این بغض لعنتی رو خفه کنه و ضعف نشون نده
تازه داشت متوجه دکوراسیون داخلی شیک عمارت میشد و معلوم بود آدم قدرتمندی هست...؟
وارد آشپزخونه شد و در یخچال رو باز کرد ، همه چیز بود و برای اذیت کردنش یه بسته نودل توی آب ریخت و گذاشت تا بپزه
ظرف نودل رو جلوش گذاشت و با پوزخند نگاهش کرد که با برداشتن چاپستیک تعجب کرد
۳۰.۸k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.