🌼گیسوی شب 🌼 پارت سوم
🌼گیسوی شب 🌼 #پارت سوم
گیسو:
گلین رفت تو آشپزخونه ومن رفتم تو اتاقم وسایلمو گذاشتم تو اتاق. ورفتم جلو آینه یکم موهام مرتب کردم تا خواستم برم بیرون در باز شد ویاشار اومد تو اتاق حق بجانب نگاهش کردم دستاش رو به علامت تسلیم برد بالا وگفت : چته نزنی مارو
- بهت یاد ندادن بدون درزدن نری تو اتاق کسی
یاشارکه هنوز دستاش رو بالا نگه داشته بود گفت : ببخشید دیگه گیسو طلا حواسم نبود
- حالا چت بود
یاشار به دستاش اشاره کرد وگفت : اجازه میدی بیارم پایین
- نع
خندید وعقب گرد کرد واز اتاق رفت بیرون نفسمو فوت کردم وای از دست یاشار که دست از شیطنت هاش برنمی داشت و
از اتاقم رفتم بیرون واز پله ها رفتم پایین همه تو سالن کنار آقا جون نشسته بودن ولی آقا جون نمی دونم چرا انقده گرفته بود وبدتر از اون آریا بود از همیشه سردتر وجدی تر
نگاهم به یاشار افتاد اونم داشت با کنجکاوی آریا رو نگاه می کرد خانم جون در حال که پرتغالی رو پوست می گرفت گفت : آریا مادر جون چی شده از همیشه ساکتری
آریا یهو بلند شد وگفت : چیزی نیس خانم جون من برم دیگه
خانم جون
خانم جون متحیر نگاهش کرد وگفت : کجا؟! مگه میزارم بدون نهار از اینجا بری
آریا نگاهی به ساعتش انداخت وگفت : نمیشه خانم جون دوست داشتم بمونم ولی یه کاری برام پیش اومده
یاشار : منم دیگه برگردم مامان گفت واسه نهار خونه باشم
یاشارم بلند شد ورو به خانم جون گفت : با اجازه اتون والده سلطانم
خانم جون چپ چپ نگاهش کرد منو گلین ریزریز خندیدیم
آریا: فعلا
آریا رفت ویاشارم پشت سرش آقاجون رفته بود تو فکر وخانم جون داشت نگاهش می کرد فکر کنم یه خبری شده وما هنوز نمی دونستیم چون آقا جون هیچ وقت اینجوری ندیده بودم
گیسو:
گلین رفت تو آشپزخونه ومن رفتم تو اتاقم وسایلمو گذاشتم تو اتاق. ورفتم جلو آینه یکم موهام مرتب کردم تا خواستم برم بیرون در باز شد ویاشار اومد تو اتاق حق بجانب نگاهش کردم دستاش رو به علامت تسلیم برد بالا وگفت : چته نزنی مارو
- بهت یاد ندادن بدون درزدن نری تو اتاق کسی
یاشارکه هنوز دستاش رو بالا نگه داشته بود گفت : ببخشید دیگه گیسو طلا حواسم نبود
- حالا چت بود
یاشار به دستاش اشاره کرد وگفت : اجازه میدی بیارم پایین
- نع
خندید وعقب گرد کرد واز اتاق رفت بیرون نفسمو فوت کردم وای از دست یاشار که دست از شیطنت هاش برنمی داشت و
از اتاقم رفتم بیرون واز پله ها رفتم پایین همه تو سالن کنار آقا جون نشسته بودن ولی آقا جون نمی دونم چرا انقده گرفته بود وبدتر از اون آریا بود از همیشه سردتر وجدی تر
نگاهم به یاشار افتاد اونم داشت با کنجکاوی آریا رو نگاه می کرد خانم جون در حال که پرتغالی رو پوست می گرفت گفت : آریا مادر جون چی شده از همیشه ساکتری
آریا یهو بلند شد وگفت : چیزی نیس خانم جون من برم دیگه
خانم جون
خانم جون متحیر نگاهش کرد وگفت : کجا؟! مگه میزارم بدون نهار از اینجا بری
آریا نگاهی به ساعتش انداخت وگفت : نمیشه خانم جون دوست داشتم بمونم ولی یه کاری برام پیش اومده
یاشار : منم دیگه برگردم مامان گفت واسه نهار خونه باشم
یاشارم بلند شد ورو به خانم جون گفت : با اجازه اتون والده سلطانم
خانم جون چپ چپ نگاهش کرد منو گلین ریزریز خندیدیم
آریا: فعلا
آریا رفت ویاشارم پشت سرش آقاجون رفته بود تو فکر وخانم جون داشت نگاهش می کرد فکر کنم یه خبری شده وما هنوز نمی دونستیم چون آقا جون هیچ وقت اینجوری ندیده بودم
۲۷.۶k
۰۷ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.