برده ی رام نشدنی p1
"برده رام نشدنی"
پارت یک :
ویو اریکا:
داشتم تلویزیون نگاه میکردم که صدای زنگ خونه رو شنیدم
طبق معمول بابامه
با بی حوصلگی رفتم در رو باز کردم ..
* علامت گابریل بابای اریکا $*
$: سلام * سرد *
+: چه عجب زود اومدی * سرد *
$: ساکت شو دختر ، برو ...وسایلتو جمع کن ..
+: برای چی؟ صبر کن ببینم...خونه ؟ فروختیش؟* داد*
$: نه.....
+: پس...چرا وسایلمو جمع کنم؟
$: ببین .. من امشب توی یه شرط بندی باختم ... یه پول قلنبه بدهکار شدم ولی خب...من پولی ندارم
+: این چه ربطی به من داره؟* داد*
$: بجاش تورو فروختم ...
+: چییی؟* داد*
* بابام به بیرون خونه اشاره کرد *
$: اونجا رو ببین، اون همونیه که...تورو بهش فروختم
* من فقط یه لیموزین مشکی دیدم *
$: اومده ببرتت
+: من هیچ جا نمیرم* داد*
$: گفته اگه باهاش نری سر منو میزنه * داد *
* اشک توی چشمام جمع شده بود یه بغض سگی داشتم ولی از اینکه جلو پدرم اشک بریزم خوشم نمیومد برا همین به زور خودمو کنترل کردم *
+: من اگه برم باهاش چی به تو میده؟
$: نمیدونم خودمم نمیدونم فقط زود برو
* با لج رفتم تو اتاقم و یه ساک مشکی برداشتم و توش چند دست لباس و جوراب و لوازم شخصی گذاشتم و یه هودی تنم کردم و رفتم بیرون از اتاق ، کلاه هودیمو سرم کردم و به بابام گفتم:*
+: این بار آخریه که منو میبینی ، منم بار آخره که میبینمت ، یا همونجا خودمو میکشم یا انقد رو عصابش میرم که خودش منو بکشه * سرد *
* همون موقع که داشتم از خونه خارج میشدم صدای بابام میومد که داشت میگفت :*
$: تو هیچ کاری نمیکنی فهمیدی؟ هیچ کاری نمیکنی اریکا به حرفم گوش کن تو نباید بلایی سر خودت بیاری اریکااا
لایک و کامنت یادتون نره:))
پارت یک :
ویو اریکا:
داشتم تلویزیون نگاه میکردم که صدای زنگ خونه رو شنیدم
طبق معمول بابامه
با بی حوصلگی رفتم در رو باز کردم ..
* علامت گابریل بابای اریکا $*
$: سلام * سرد *
+: چه عجب زود اومدی * سرد *
$: ساکت شو دختر ، برو ...وسایلتو جمع کن ..
+: برای چی؟ صبر کن ببینم...خونه ؟ فروختیش؟* داد*
$: نه.....
+: پس...چرا وسایلمو جمع کنم؟
$: ببین .. من امشب توی یه شرط بندی باختم ... یه پول قلنبه بدهکار شدم ولی خب...من پولی ندارم
+: این چه ربطی به من داره؟* داد*
$: بجاش تورو فروختم ...
+: چییی؟* داد*
* بابام به بیرون خونه اشاره کرد *
$: اونجا رو ببین، اون همونیه که...تورو بهش فروختم
* من فقط یه لیموزین مشکی دیدم *
$: اومده ببرتت
+: من هیچ جا نمیرم* داد*
$: گفته اگه باهاش نری سر منو میزنه * داد *
* اشک توی چشمام جمع شده بود یه بغض سگی داشتم ولی از اینکه جلو پدرم اشک بریزم خوشم نمیومد برا همین به زور خودمو کنترل کردم *
+: من اگه برم باهاش چی به تو میده؟
$: نمیدونم خودمم نمیدونم فقط زود برو
* با لج رفتم تو اتاقم و یه ساک مشکی برداشتم و توش چند دست لباس و جوراب و لوازم شخصی گذاشتم و یه هودی تنم کردم و رفتم بیرون از اتاق ، کلاه هودیمو سرم کردم و به بابام گفتم:*
+: این بار آخریه که منو میبینی ، منم بار آخره که میبینمت ، یا همونجا خودمو میکشم یا انقد رو عصابش میرم که خودش منو بکشه * سرد *
* همون موقع که داشتم از خونه خارج میشدم صدای بابام میومد که داشت میگفت :*
$: تو هیچ کاری نمیکنی فهمیدی؟ هیچ کاری نمیکنی اریکا به حرفم گوش کن تو نباید بلایی سر خودت بیاری اریکااا
لایک و کامنت یادتون نره:))
۴.۸k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.