صادق داروبرد روز های اولم بدون آخر ...¡¿
میپرم از خواب شبو لباسمو تن میکنم
چراغو روشن میکنم خونه رو پرسه میزنم
تا خود صبح با خودم همش کلنجار میرم
تا بلکه خوابم نبره نیای به خواب دیدنم
سعی نمیکنم تورو مجاب اومدن کنم
از کجا معلوم که سرت از این شلوغ تر نشه
از کجا معلوم دل تو یه روز برام تنگ شه و
یجور بخوای بیای پیشم که هیشکی با خبر نشه.
برام مهم نیست که دیگه صدای قلبم چی میگه
تو آخرش توجهی به خواهشم نمیکنی
فقط یکم کلافه ام یکم به هم ریخته ام
اما مهم نیست
چراغو روشن میکنم خونه رو پرسه میزنم
تا خود صبح با خودم همش کلنجار میرم
تا بلکه خوابم نبره نیای به خواب دیدنم
سعی نمیکنم تورو مجاب اومدن کنم
از کجا معلوم که سرت از این شلوغ تر نشه
از کجا معلوم دل تو یه روز برام تنگ شه و
یجور بخوای بیای پیشم که هیشکی با خبر نشه.
برام مهم نیست که دیگه صدای قلبم چی میگه
تو آخرش توجهی به خواهشم نمیکنی
فقط یکم کلافه ام یکم به هم ریخته ام
اما مهم نیست
۴.۸k
۲۴ آبان ۱۴۰۰