عشق بی انتها پارت ۱۵
#بوساگ
از روم بلند شد بعد باهم رفتیم بیرون از اتاق گفتم کوک من میرم خونمون لباس بیارم کوک:صبر کن باهم بریم من:باشه کتمو تنم کردم و با کوک رفتم سمت خونم کوک یه جای که معلوم نشه وایساد منم رفتن در زدم در باز شد رفتم تو در خونرو زدم مامان اومد در خونرو باز کرد
من:سلام مامان خوبی رفتم بغلش کردم مامان:سلام دخترم بیا تو رفتم تومن:مامان من زیاد نمیمونم فقط اومد لباس ببرم مامان:باشه عزیزم رفتم تو اتاقم لباس برداشتم بعد گفتم بزاردو تا از عروسکامم بردارم رفتم یدونه خرگوش صورتی کوچیک داشتم با یه خرسی قرمز اون دوتا رو تو دستم گرفتم بعد رفتم مامان:آه برداشتی لباستو من:آره بعد رفتم بغلش کردم گفتم مامان مواظب خودش باش اگه رفتی بهم خبر بده مامان:باشه دخترم برو من:باشه خداحافظ مامان:خداحافظ رفتم از پله ها پایین یهو کوک اومد بالا من:یا خدا کوک چجوری اومدی کسی که ندیدت کوک:نه کسی ندیدم من:باشه حالا آروم از پله ها بریم پایین کوک:باشه بیا بریم همینجوری تو پله ها داشتیم میرفتیم یهو یکی داشت میومد بالا به کوک گفتم:کوک برو بالا بدو بدو کوک رفت من به مرده سلام کردم یه سلام کردم دوساعت داشت باهام حرف میزد مرتیکه😐 یه نگاه به کوک کردم دیدم دادی از حرص مخوره از حسودی چرا چون مرده دستشو گذاشت رو شونم کم مونده بود بیاد مردرو جر بده(بچه حسودیش شده خوب😂) که گفتم:ببخشید من کار دارم میتونم برم مرده گفت:عاه بله بله ببخشید بله میتونید یه چند تاپله رفتم پایین بعد دیدم رفته سری به کوک گفتم بیا بیا کوک ساکمو گرفت باهم دوییدیم رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم تا خونش کوک اصلا حرف نمیزد رسیدیم خونه تا رفتیم تو کتمو در آوردم کوک اومد بازومو گرفت محکم چسبوندم به دیوار من:کوک چته تو کوک:یعنی اگه خونتون نبود میگرفتم اون مردرو کج و کله میکردم من:عااا کوک اوت فقط به شونم دست زد حسودخان کوک:من حسودی نمیکنم همینجوری به دیوار چسبیده بودم ازم فاصله گرفت چشممو تنگ کردم کوکم دستش به کمرش بود اونورو نگاه میکرد بعد یه نگاه به من کرد گفت:آره اره من حسودی میکنم دوست ندارم کسی جز خودم به زندگیم دست بزنه من اونجا چون خونتون بود چیزی نگفتم وگرنه میزد شل و پلش میکردم من: وجود تو کی میتونه بهم نزدیک شه یا دست بزنه کوک:خوبه خودتم میدونی یه هوفف کرد من:انقدر خودتو خالی کردی کوک:آره داشتم میترکیدم بعد دستمو دور گردنش حلقه کردم اونم دستشو دور کمرم حلقه کرد محکم گرفته بودم من:عاشق همین حسودی کردناتم عصبی میشی جذاب تر میشیا کوک:منم عاشق دیوونه بازیاتم بعد خندید دماغشو به دماغم نزدیک کرد و دماغمو میمالید با دماغش بعد همونجوری لباشو چسبوند به لبام لبامو آروم مک میزد دستشو به کمرم میمالید
از روم بلند شد بعد باهم رفتیم بیرون از اتاق گفتم کوک من میرم خونمون لباس بیارم کوک:صبر کن باهم بریم من:باشه کتمو تنم کردم و با کوک رفتم سمت خونم کوک یه جای که معلوم نشه وایساد منم رفتن در زدم در باز شد رفتم تو در خونرو زدم مامان اومد در خونرو باز کرد
من:سلام مامان خوبی رفتم بغلش کردم مامان:سلام دخترم بیا تو رفتم تومن:مامان من زیاد نمیمونم فقط اومد لباس ببرم مامان:باشه عزیزم رفتم تو اتاقم لباس برداشتم بعد گفتم بزاردو تا از عروسکامم بردارم رفتم یدونه خرگوش صورتی کوچیک داشتم با یه خرسی قرمز اون دوتا رو تو دستم گرفتم بعد رفتم مامان:آه برداشتی لباستو من:آره بعد رفتم بغلش کردم گفتم مامان مواظب خودش باش اگه رفتی بهم خبر بده مامان:باشه دخترم برو من:باشه خداحافظ مامان:خداحافظ رفتم از پله ها پایین یهو کوک اومد بالا من:یا خدا کوک چجوری اومدی کسی که ندیدت کوک:نه کسی ندیدم من:باشه حالا آروم از پله ها بریم پایین کوک:باشه بیا بریم همینجوری تو پله ها داشتیم میرفتیم یهو یکی داشت میومد بالا به کوک گفتم:کوک برو بالا بدو بدو کوک رفت من به مرده سلام کردم یه سلام کردم دوساعت داشت باهام حرف میزد مرتیکه😐 یه نگاه به کوک کردم دیدم دادی از حرص مخوره از حسودی چرا چون مرده دستشو گذاشت رو شونم کم مونده بود بیاد مردرو جر بده(بچه حسودیش شده خوب😂) که گفتم:ببخشید من کار دارم میتونم برم مرده گفت:عاه بله بله ببخشید بله میتونید یه چند تاپله رفتم پایین بعد دیدم رفته سری به کوک گفتم بیا بیا کوک ساکمو گرفت باهم دوییدیم رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم تا خونش کوک اصلا حرف نمیزد رسیدیم خونه تا رفتیم تو کتمو در آوردم کوک اومد بازومو گرفت محکم چسبوندم به دیوار من:کوک چته تو کوک:یعنی اگه خونتون نبود میگرفتم اون مردرو کج و کله میکردم من:عااا کوک اوت فقط به شونم دست زد حسودخان کوک:من حسودی نمیکنم همینجوری به دیوار چسبیده بودم ازم فاصله گرفت چشممو تنگ کردم کوکم دستش به کمرش بود اونورو نگاه میکرد بعد یه نگاه به من کرد گفت:آره اره من حسودی میکنم دوست ندارم کسی جز خودم به زندگیم دست بزنه من اونجا چون خونتون بود چیزی نگفتم وگرنه میزد شل و پلش میکردم من: وجود تو کی میتونه بهم نزدیک شه یا دست بزنه کوک:خوبه خودتم میدونی یه هوفف کرد من:انقدر خودتو خالی کردی کوک:آره داشتم میترکیدم بعد دستمو دور گردنش حلقه کردم اونم دستشو دور کمرم حلقه کرد محکم گرفته بودم من:عاشق همین حسودی کردناتم عصبی میشی جذاب تر میشیا کوک:منم عاشق دیوونه بازیاتم بعد خندید دماغشو به دماغم نزدیک کرد و دماغمو میمالید با دماغش بعد همونجوری لباشو چسبوند به لبام لبامو آروم مک میزد دستشو به کمرم میمالید
۲۶.۷k
۲۱ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.