نجوای عشق پارت ۱۰۴
بعد رفتیم خونه که رزی اومد بیرون رزی:نایکا من:وویی سلام چیه رزی:این بچمون ازیت میکنه میگه خالشو میخواد من:قربونش بشم رزی:بیا من:خیله خوب جونگ کوک گرفته بودم بعد نشستم رو مبل تهیونگم اومد رزی:خواهر زاده من چطوره جنسیتش چیه من:فوضول رزی:وا بگو خوب من:پسر رزی:تو رو خدا پسره نایکا این تهیونگ چهارتا دیگم میخواد تهیونگ:میخوام خوب چیکار کنم☹ رزی:هوم من:تهیونگ میخوای پدر رزی رو در بیاری تهیونگ:آییی من چهار تا دیگه میخوام کوک:یه جوری میگه میخوام انگار تو قراره چهار تا بچه به دنیا بیاری پسر کی میخواد ضفتش کنه تهیونگ:شماهم بچه دارینا من:تهیونگبچه من فقط نه ماهشه☺😐 بعدم به بچه من چیکار داری کوک:راست میگه به پسر من چیکار داری ما یدونه پسر تو راه داریم من:درسته اونم خوشگل این بچه باید شبی باباش بشه کوک:کاش چشماش یکم به تو بره من:نه شبی خودت🙂 کوک:🙂😂 همینجوری نشسته بودیم که یه دفع شیکمم درد گرفت من:آیی کوک:نایکا خوبی من:پسرت لگد زد اینه خودته کوک:پدر سوخته مامانتو نزن بعد دیگه دوست ندارما من:اوفف حالا ببینیم گوش میده یا نه رزی:نایکا به نظرم برو استراحت کن بعد جونگ کوک بلندم کرد من:بزارید من جولیا رو ببینم خوب رزی:باشه یهو دیدم با رو روکش اومد من:جولیا جولیا عزیزم بعد با روروکش اومد سمتم من:وویی خدا کوک:وویی رزی:مامانی خالت قراره یه پسر بیاره کوک:الان چیکار به پسر ما داری فکر نکن میزارم با پسر من باهم برن تو رابطه ها من:جونگ کوک بچه من اختلاف سنی باهم دارن تهیونگ:اینو حالا کی خواست دخترشو بده به پسر تو من:آیی خیلیم دلش بخواد یه بچه خوشگل داره میاد بفهم کوک:هوم بعد چند دقیقه رفتیم خونه کوک:عشقم دراز بکش رو مبل من:خیله خوب بعد دراز کشیدم رو مبل
نه ماه بعد
همینجوری نشسته بودیم رو مبل یهو درد من شروع شد من:آهههه آییی کوک:نایکا وقتشه من:آره آههه بعد سریع رفتیم بیمارستان
از زبون جونگ کوک
رفتیم بیمارستان و نایکا همینجوری درد میکشید من:عشقم نفس عمیق بکش ما تو بیمارستانیم رفت تو اتاق زایمان منم اینه چی میرفتم اینور اونور اینور اونور استرس داشتم که تهیونگ و رزیم اومدن تهیونگ:جونگ کوک من:تهیونگ بچم داره میاد کم مونده بابا شم تهیونگ:آروم باش یهو صدا عر عر بچه اومد(عر عر 😐😂😂😂😂جرررز) من:این صدا این صدا خدایا این صدا پسره من میخوام برم تو تهیونگ:صبر کن یقمو گرفته بود من هنوزم میخواستم برم پاهامو حرکت میدادم تهیونگ:جونگ کوک بعد پرستار اومد بیرون من:پرستار میتونم بچمو ببینم پرستار:تبریک میگم یه پسر خوشگل براتون اومده برید ببینیدش تهیونگ منو گرفته بود من:تهیونگ ولم کن تهیونگ:خیله خوب بعد ولم کرد رفتم تو نایکا:جونگ کوک بچه تو دست نایکا بود نایکا:بیا ببینش شبی خودته
نه ماه بعد
همینجوری نشسته بودیم رو مبل یهو درد من شروع شد من:آهههه آییی کوک:نایکا وقتشه من:آره آههه بعد سریع رفتیم بیمارستان
از زبون جونگ کوک
رفتیم بیمارستان و نایکا همینجوری درد میکشید من:عشقم نفس عمیق بکش ما تو بیمارستانیم رفت تو اتاق زایمان منم اینه چی میرفتم اینور اونور اینور اونور استرس داشتم که تهیونگ و رزیم اومدن تهیونگ:جونگ کوک من:تهیونگ بچم داره میاد کم مونده بابا شم تهیونگ:آروم باش یهو صدا عر عر بچه اومد(عر عر 😐😂😂😂😂جرررز) من:این صدا این صدا خدایا این صدا پسره من میخوام برم تو تهیونگ:صبر کن یقمو گرفته بود من هنوزم میخواستم برم پاهامو حرکت میدادم تهیونگ:جونگ کوک بعد پرستار اومد بیرون من:پرستار میتونم بچمو ببینم پرستار:تبریک میگم یه پسر خوشگل براتون اومده برید ببینیدش تهیونگ منو گرفته بود من:تهیونگ ولم کن تهیونگ:خیله خوب بعد ولم کرد رفتم تو نایکا:جونگ کوک بچه تو دست نایکا بود نایکا:بیا ببینش شبی خودته
۱۵.۴k
۰۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.