نجوای عشق پارت ۱۳
من:پس باید بگم دختر شیطان و پسر شیطان🙂😂 کوک:خیلی اسم خوبیه (بچه ها اسم کامپلی نایکا و جونگ کوک اینه نایکوک😍عرر و اسم کاپلیه گائول و جونگ کوک گاکوکی😐😂😂😂) من:تو باید میشدی شاهزاده ی تاریکی کوک:اوههه پس شمام فرشته تاریکی دیژژ ترسناک شد نه من:اوهوم میتونیم بگیم دیو و دلبر 😂🤣😂 کوک:دیگه چی من دیو کجام شبی دیوه من:هیجات کوک:😂🤣🤣 شیطونک من من:هوم شیطونک تو کوک:اوهوم چیه خوشت نیومد شیطونک من من:نه کی گفته بدم اومده (جمع کنید این بازیه کثیفو😐😂🤣😂😂) خوشم اومد کوک:پرررو من:🙂 بعد لبشو گاز گرفت کوک:میخوام گاز گازیت کنم خیلی گرسنمه😈میخوام مک بزنمت من:اوه گرگی من گشنشه کوک:من گرگی توام من:اوهوم🙂 بعد جونگ کوک اومد جلو صورتم جلو تر بعد لباشو گذاشت رو لبام و لبامو مک میزد و میخورد و به قول خودش گاز گازی میکرد بعد از لبام دل کند
(سه روز بعد)
من از بیمارستان مرخص شدم و جونگ کوک منو برد خونش زیر پامو با کمرمو گرفت بلندم کرد بردتم تو کوک:تهیونگ کجایییی من:خونه ما کوک:خونه شما چرا من:بریم ببینیم خوب کوک:باشه رفتیم سمت خونه ما وارد خونه شدیم همینجوری میگشتیم که یه صدای اومد انگار یکی کوبیده میشد به در من:در اتاق کوک:ببینیم من:جن نباشه کوک:ودف جن کجا بود من تو بغل جونگ کوک بودم رفتیم سمت در اتاق کوک:شعت نکنه من:تهیونگ و کوک:رزی من:عااااااا😲😲😲 چه خبره کوک:هنوز دو روزم نگذشته😐 من:عشق کاریش نمیشه کرد در تکون میخورد کوک:یعنی دارن چیکار میکنن من:شوخی میکنی دارن همو میخورن کوک:آووو😈 من:چیه کوک:کاش میشد ببینیم من:منحرف هیز مگه نگاه کردن داره بعد پیشونیشو چسبوند به پیشونیم کوک:خودت چی فکر میکنی من:هیچی کوک:پس حرف نزن من:الان برای چی پشت در وایسادیم کوک:انقدر وایمیستیم تا بیان بیرون ☺ من:اوکی تا شب همینجوی وایسادیم اینه میخ به در نگاه میکردیم که شاید یک روز در باز شد زیر پا جونگ کوک درخت سبز شد منم داشت خوابم میبرد کوک:آه پام شیکست چرا بیرون نمیان یهو صدا آه و ناله اومد من:یا خدا😐 کوک:استغفرالله من:از الان رزی رو کرد کوک:از الان آخه نامرد از الان من:بچه دوست دارن کوک:نایکا من:بله کوک:به نظرم بشینیم جلو در تا بیان من:بشینیم نشستیم من هنوز تو بغل جونگ کوک بودم چهار زانو تشست رو زمین منم رو پاش بودم درم قفل بود اینه مترسگ به در نگاه میکردیم کوک:ساعت چنده من:۱۲ نصب شب😪 کوک:ووواااتتتتت کی شد ۱۲ مردن اون تو من:فکر کنم تا صبح بیرون نیان کوک:بازم میشینیم من:ای خدا پس اگه من خوابیدم بدون دیکه پانمیشم 😴 کوک:تو فقط چشماتو ببند ببین چیکار میکنم من:خوابم میاد هق😭😭 کوک:میشینیم اینه چی چشممون به در بود جونگکوک چشماش قرمز شده بود منم داشتم میرفت ساعت شد ۷ صبح 😐😂😂😂
(سه روز بعد)
من از بیمارستان مرخص شدم و جونگ کوک منو برد خونش زیر پامو با کمرمو گرفت بلندم کرد بردتم تو کوک:تهیونگ کجایییی من:خونه ما کوک:خونه شما چرا من:بریم ببینیم خوب کوک:باشه رفتیم سمت خونه ما وارد خونه شدیم همینجوری میگشتیم که یه صدای اومد انگار یکی کوبیده میشد به در من:در اتاق کوک:ببینیم من:جن نباشه کوک:ودف جن کجا بود من تو بغل جونگ کوک بودم رفتیم سمت در اتاق کوک:شعت نکنه من:تهیونگ و کوک:رزی من:عااااااا😲😲😲 چه خبره کوک:هنوز دو روزم نگذشته😐 من:عشق کاریش نمیشه کرد در تکون میخورد کوک:یعنی دارن چیکار میکنن من:شوخی میکنی دارن همو میخورن کوک:آووو😈 من:چیه کوک:کاش میشد ببینیم من:منحرف هیز مگه نگاه کردن داره بعد پیشونیشو چسبوند به پیشونیم کوک:خودت چی فکر میکنی من:هیچی کوک:پس حرف نزن من:الان برای چی پشت در وایسادیم کوک:انقدر وایمیستیم تا بیان بیرون ☺ من:اوکی تا شب همینجوی وایسادیم اینه میخ به در نگاه میکردیم که شاید یک روز در باز شد زیر پا جونگ کوک درخت سبز شد منم داشت خوابم میبرد کوک:آه پام شیکست چرا بیرون نمیان یهو صدا آه و ناله اومد من:یا خدا😐 کوک:استغفرالله من:از الان رزی رو کرد کوک:از الان آخه نامرد از الان من:بچه دوست دارن کوک:نایکا من:بله کوک:به نظرم بشینیم جلو در تا بیان من:بشینیم نشستیم من هنوز تو بغل جونگ کوک بودم چهار زانو تشست رو زمین منم رو پاش بودم درم قفل بود اینه مترسگ به در نگاه میکردیم کوک:ساعت چنده من:۱۲ نصب شب😪 کوک:ووواااتتتتت کی شد ۱۲ مردن اون تو من:فکر کنم تا صبح بیرون نیان کوک:بازم میشینیم من:ای خدا پس اگه من خوابیدم بدون دیکه پانمیشم 😴 کوک:تو فقط چشماتو ببند ببین چیکار میکنم من:خوابم میاد هق😭😭 کوک:میشینیم اینه چی چشممون به در بود جونگکوک چشماش قرمز شده بود منم داشتم میرفت ساعت شد ۷ صبح 😐😂😂😂
۱۰.۷k
۲۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.