28
شارلوت با نگاه نفرت انگیز به چشمان ملکه زل زده بود.
×منظورتون از این حرف چیه بانوی من؟ آیا بندهی حقیر اشتباهی ازم سر زده و از حدم خارج شدم؟
هدف شارلوت از مظلوم نمایی مشخص بود. میخواست ملکه رو جلوی خدمتکارها و نگهبان هاش بد نشون بده و همون طور که ملکه میدونست پیشخدمت ها و عوامل قصر، زبان، گوش و چشم شایعه ها بودن. کوچکترین فکری تو سر یک پیشخدمت میتونست کل آبرو و حیثیت یک اشراف زاده رو نابود کنه. پس چی میشد اگه یکی از خدمتکار هایی که پشت ملکه وایساده بود با خودش فکر میکرد، ملکه خیلی سخت گیره و دنبال بهونه برای بد نشون دادن بانوی قلب ها شارلوته...
همین یک تصور میتونست همین یکم آبرویی که برای ملکه مونده بود رو هم نابود کنه.
ملکه لبخند زیبایی میزنه، البته نه از ته دل. ولی این از زیباییش کم نمیکنه.
+اوه شارلوت عزیز، مشخصاً منظورم این نبود که تو بانوی دور از آداب اجتماعی هستی... ولی به هر حال امیدوارم بدونی که متلک انداختن به ملکهی ارواح یک حرکت دور از فهم و شعوره. به هر حال، از دیدارت خوشحال شدم، فکر کنم الان دیگه وقتشه بری درسته؟
در اون زمان فقط ملکه میتونست انقدر از عصبانیت زن رو به روش خوشحال بشه.
×بله بانوی من.
بعد از رفتن شارلوت، ملکه آروم آروم زمانش رو به راه رفتن توی باغ سپری میکنه و گل های رز سیاه رو تماشا میکنه.
(این قصر، آدماش، و هر چیزی که اینجاست... زیادی کور و خفست. باعث میشه حالم بد بشه.
همینطور که راه میرفت چشمش به باغچه ای افتاد که قبلاً خیلی دوستش داشت. تمام گل ها خاکستری، طوسی و سیاه بودن و اگر هم گلی رنگی بینشان وجود داشت، بسیار تیره بود.
چند ثانیه ای را به زل زدن به باغچه سپری کرد.
برای گذر زمان بود؟ یا به دلیل اینکه در دنیای انسان ها خانوادهای خیلی شاد با روحیه ای زیبا داشت؟ یا فقط سلیقه اش تغییر کرده بود؟
به هر حال. دیگه هیچ علاقه ای به گل های توی اون باغچه نداشت پس بعد از چند لحظه خم شد و دستش رو به سمت یکی از گل ها برد...
#ملکه! دارید چیکار میکنید؟!!
/بانوی من! صبر کنید.
دونه دونه گل ها از ریشه کنده میشدن و روی زمین میوفتادن. اهمیتی به لباس های گلیش نمیداد و پشت سر هم گل ها رو از ریشه میکند و روی زمین مینداخت.
تلاش های خدمتکار ها تا انتها کافی نبود و وقتی ملکه دست از این کار کشید که همهی گل های آن قسمت از باغ کنده شده بودن.
-اینجا رو تمیز کنید و گل های زیباتری بکارین.
منظورتون چیه؟ آه خدای من! این گل ها گل های دوست داشتنی ای بودند که شما بیشتر از همه دوستشون داشتین!
-قبلا شاید دوستشون داشتم ولی الان فقط حس خفگی بهم میدادن.
باغبان هایی که تازه رسیده بودند یا حسرت به گل هایی نگاه میکردند که براش زحمت کشیده بودن.
×منظورتون از این حرف چیه بانوی من؟ آیا بندهی حقیر اشتباهی ازم سر زده و از حدم خارج شدم؟
هدف شارلوت از مظلوم نمایی مشخص بود. میخواست ملکه رو جلوی خدمتکارها و نگهبان هاش بد نشون بده و همون طور که ملکه میدونست پیشخدمت ها و عوامل قصر، زبان، گوش و چشم شایعه ها بودن. کوچکترین فکری تو سر یک پیشخدمت میتونست کل آبرو و حیثیت یک اشراف زاده رو نابود کنه. پس چی میشد اگه یکی از خدمتکار هایی که پشت ملکه وایساده بود با خودش فکر میکرد، ملکه خیلی سخت گیره و دنبال بهونه برای بد نشون دادن بانوی قلب ها شارلوته...
همین یک تصور میتونست همین یکم آبرویی که برای ملکه مونده بود رو هم نابود کنه.
ملکه لبخند زیبایی میزنه، البته نه از ته دل. ولی این از زیباییش کم نمیکنه.
+اوه شارلوت عزیز، مشخصاً منظورم این نبود که تو بانوی دور از آداب اجتماعی هستی... ولی به هر حال امیدوارم بدونی که متلک انداختن به ملکهی ارواح یک حرکت دور از فهم و شعوره. به هر حال، از دیدارت خوشحال شدم، فکر کنم الان دیگه وقتشه بری درسته؟
در اون زمان فقط ملکه میتونست انقدر از عصبانیت زن رو به روش خوشحال بشه.
×بله بانوی من.
بعد از رفتن شارلوت، ملکه آروم آروم زمانش رو به راه رفتن توی باغ سپری میکنه و گل های رز سیاه رو تماشا میکنه.
(این قصر، آدماش، و هر چیزی که اینجاست... زیادی کور و خفست. باعث میشه حالم بد بشه.
همینطور که راه میرفت چشمش به باغچه ای افتاد که قبلاً خیلی دوستش داشت. تمام گل ها خاکستری، طوسی و سیاه بودن و اگر هم گلی رنگی بینشان وجود داشت، بسیار تیره بود.
چند ثانیه ای را به زل زدن به باغچه سپری کرد.
برای گذر زمان بود؟ یا به دلیل اینکه در دنیای انسان ها خانوادهای خیلی شاد با روحیه ای زیبا داشت؟ یا فقط سلیقه اش تغییر کرده بود؟
به هر حال. دیگه هیچ علاقه ای به گل های توی اون باغچه نداشت پس بعد از چند لحظه خم شد و دستش رو به سمت یکی از گل ها برد...
#ملکه! دارید چیکار میکنید؟!!
/بانوی من! صبر کنید.
دونه دونه گل ها از ریشه کنده میشدن و روی زمین میوفتادن. اهمیتی به لباس های گلیش نمیداد و پشت سر هم گل ها رو از ریشه میکند و روی زمین مینداخت.
تلاش های خدمتکار ها تا انتها کافی نبود و وقتی ملکه دست از این کار کشید که همهی گل های آن قسمت از باغ کنده شده بودن.
-اینجا رو تمیز کنید و گل های زیباتری بکارین.
منظورتون چیه؟ آه خدای من! این گل ها گل های دوست داشتنی ای بودند که شما بیشتر از همه دوستشون داشتین!
-قبلا شاید دوستشون داشتم ولی الان فقط حس خفگی بهم میدادن.
باغبان هایی که تازه رسیده بودند یا حسرت به گل هایی نگاه میکردند که براش زحمت کشیده بودن.
۲.۵k
۱۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.