قسمت سیزدهم
قسمت سیزدهم
امیر علی گفت: جدی میگی؟
چی نوشته؟ چه کاری؟
محسن پیام پریا را به امیر علی نشون داد
❤️سلام آقا محسن
بالاخره یه کاری براتون جور شد سرایدار ویلامون داره
می ره دنبال یه ادم مطمئن می گشتیم
منم تو رو معرفی کردم بابا
ولی خب باید ببینت و باهات آشنا شه
بهش گفتم دو ساله می شناسمت
اما بابا گفت می خوام زندگیم رو
بدم دستش
باید مطمئن باشه
بلیط هواپیما برات می گیرم اول خودت بیا یه مدت که موندی خانمت هم بیار
منتظرتم ❤️
محسن گفت؛دیدی امیر علی
حالاکه کشتی دوبی کارم درست شده برم
خانم پیام داده
مجبورم بهش بگم نه
من خودش یه ماه طول میکشه
منیره رو راضی کنم تا دل از این جا بکنه
بعدخانم میگه پس فردا بیا!!!
پیام داد به پریا
: سلام پریا خانم خیلی دوست داشتم می شد بیام ولی یه کار دریایی پیش اومده مجبورم برم فردا کشتی حرکت می کنه آخرین لحظه نمی تونم به هم بزنم
تا یه ماهی نیستم
بعدش میام این مدت منیره هم راضی کردم.
پریا نوشت:
❤️مارو ببین رو دیوار کی یادگاری نوشتیم باشه
یک ماه خیلیه ما تا پانزده روز دیگه پرواز داریم می ریم برا همیشه
مثل اینکه مقدور نیست هر جور خودت صلاح می دونی..... روز خوش ❤️
محسن سفر دریایی دوبی رو رفت
اما همه فکرش پیش پیشنهادی بود که رد کرده بود
دو.هفته ای که گذشت
پریا به محسن پیام داد
❤️آقا محسن ما فردا پروازداریم می ریم استرالیا
دیگه ایران نیستم
دوست داشتم
می تونستم کمکی بهتون بکنم
اما خودتون نخواستید
بابا پسر یکی از دوستان قدیمیش رو انتخاب کرد برای سرایداری
دیگه پیام بهتون نمیدم
بابا خودش نماینده ای برای امور جنوب انتخاب کرد
خوشحال شدم باهات آشنا شدم
امیدوارم یه روز همدیگر در جایی که
انتظار نداریم ببینیم ❤️
امیر علی گفت: جدی میگی؟
چی نوشته؟ چه کاری؟
محسن پیام پریا را به امیر علی نشون داد
❤️سلام آقا محسن
بالاخره یه کاری براتون جور شد سرایدار ویلامون داره
می ره دنبال یه ادم مطمئن می گشتیم
منم تو رو معرفی کردم بابا
ولی خب باید ببینت و باهات آشنا شه
بهش گفتم دو ساله می شناسمت
اما بابا گفت می خوام زندگیم رو
بدم دستش
باید مطمئن باشه
بلیط هواپیما برات می گیرم اول خودت بیا یه مدت که موندی خانمت هم بیار
منتظرتم ❤️
محسن گفت؛دیدی امیر علی
حالاکه کشتی دوبی کارم درست شده برم
خانم پیام داده
مجبورم بهش بگم نه
من خودش یه ماه طول میکشه
منیره رو راضی کنم تا دل از این جا بکنه
بعدخانم میگه پس فردا بیا!!!
پیام داد به پریا
: سلام پریا خانم خیلی دوست داشتم می شد بیام ولی یه کار دریایی پیش اومده مجبورم برم فردا کشتی حرکت می کنه آخرین لحظه نمی تونم به هم بزنم
تا یه ماهی نیستم
بعدش میام این مدت منیره هم راضی کردم.
پریا نوشت:
❤️مارو ببین رو دیوار کی یادگاری نوشتیم باشه
یک ماه خیلیه ما تا پانزده روز دیگه پرواز داریم می ریم برا همیشه
مثل اینکه مقدور نیست هر جور خودت صلاح می دونی..... روز خوش ❤️
محسن سفر دریایی دوبی رو رفت
اما همه فکرش پیش پیشنهادی بود که رد کرده بود
دو.هفته ای که گذشت
پریا به محسن پیام داد
❤️آقا محسن ما فردا پروازداریم می ریم استرالیا
دیگه ایران نیستم
دوست داشتم
می تونستم کمکی بهتون بکنم
اما خودتون نخواستید
بابا پسر یکی از دوستان قدیمیش رو انتخاب کرد برای سرایداری
دیگه پیام بهتون نمیدم
بابا خودش نماینده ای برای امور جنوب انتخاب کرد
خوشحال شدم باهات آشنا شدم
امیدوارم یه روز همدیگر در جایی که
انتظار نداریم ببینیم ❤️
۶.۳k
۰۶ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.