پارت شش پری دریایی
پارت شش پری دریایی
کسی نبود جز جانگ کوک
(جانگ کوک کوک مینویسم)
کوک: هی وایسا ببینیم اینجا چیکار میکنی
فلورا: جانگ کوک اون اومده بود زود گوشوارم را برداشتم و جانگ کوک آمد سمتم و دست هام گرفت و بهم گفت:
جانگ کوک: نترس فقط میخوام ببینم چرا
ازم فرار میکنی چون هر وقت من را میبینی ازم فرار میکنی
فلورا:نه من از ت نمیترسم من با غریبه ها زیاد حرف نمیزنم(اره جان مادرت )
جانگ کوک:اممم چطوری بگم
فلورا :چی را بهم بگی ؟
کوک:بیا باهم دوست باشیم نظرت چیه ؟
فلورا :خوبه راستی اسم من فلوراست
کوک: اسم منم کوکه راستی چرا آمده بودی توی اتاقم میدونی رفتن داخل اتاق اشرافیان کاربدیه ؟
فلورا:بله اسمت را میدونم جانگ کوک خوب اومده بودم گوشوارم را بردار که با تو روبرو شدم
کوک:آهان گوشوارت قشنگه از کجا خریدی
معلومه خیلی گرونه از مروارید صد ف های کمیاب هست
فلورا:خوب پدرم قبل از فوتش بهم داد کادوی روز تولدم
کوک:اوه متاسفام منم مادرم را در بچگی از دست دادم و با پدرم زندگی میکردم البته وقتی اینجا بودم چون پدرم وقت خالی نداشت که باهام حتی حرف بزنه بخاطر همین پیش مادر بزرگم که داخل شهر
فلورانس داخل ایتالیا بود زندگی میکردم
و بعدش که مادر بزرگم سرطان خون گرفت و بعد از ۶ ماه فوت کرد من اون زمان ۹ سالم
و بعدش به اینجا امدم
فلورا:خدای من، ببخشید من باید برم خانه
کوک:چرا میموندی باهم ناهار میخوردیم
فلورا:نه باید برم خدانگهدار
کوک:حداقل بزار بدرقت کنم
فلورا:نه زحمت نکش خدافظ
با کلی بدبختی راضیش کردم نیاد دنبالم و زود تا نبینه داخل آب پریدم
کسی نبود جز جانگ کوک
(جانگ کوک کوک مینویسم)
کوک: هی وایسا ببینیم اینجا چیکار میکنی
فلورا: جانگ کوک اون اومده بود زود گوشوارم را برداشتم و جانگ کوک آمد سمتم و دست هام گرفت و بهم گفت:
جانگ کوک: نترس فقط میخوام ببینم چرا
ازم فرار میکنی چون هر وقت من را میبینی ازم فرار میکنی
فلورا:نه من از ت نمیترسم من با غریبه ها زیاد حرف نمیزنم(اره جان مادرت )
جانگ کوک:اممم چطوری بگم
فلورا :چی را بهم بگی ؟
کوک:بیا باهم دوست باشیم نظرت چیه ؟
فلورا :خوبه راستی اسم من فلوراست
کوک: اسم منم کوکه راستی چرا آمده بودی توی اتاقم میدونی رفتن داخل اتاق اشرافیان کاربدیه ؟
فلورا:بله اسمت را میدونم جانگ کوک خوب اومده بودم گوشوارم را بردار که با تو روبرو شدم
کوک:آهان گوشوارت قشنگه از کجا خریدی
معلومه خیلی گرونه از مروارید صد ف های کمیاب هست
فلورا:خوب پدرم قبل از فوتش بهم داد کادوی روز تولدم
کوک:اوه متاسفام منم مادرم را در بچگی از دست دادم و با پدرم زندگی میکردم البته وقتی اینجا بودم چون پدرم وقت خالی نداشت که باهام حتی حرف بزنه بخاطر همین پیش مادر بزرگم که داخل شهر
فلورانس داخل ایتالیا بود زندگی میکردم
و بعدش که مادر بزرگم سرطان خون گرفت و بعد از ۶ ماه فوت کرد من اون زمان ۹ سالم
و بعدش به اینجا امدم
فلورا:خدای من، ببخشید من باید برم خانه
کوک:چرا میموندی باهم ناهار میخوردیم
فلورا:نه باید برم خدانگهدار
کوک:حداقل بزار بدرقت کنم
فلورا:نه زحمت نکش خدافظ
با کلی بدبختی راضیش کردم نیاد دنبالم و زود تا نبینه داخل آب پریدم
۵.۰k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.