+ 5 ماهو دوهفته...!!
+ 5 ماهو دوهفته...!!
_هانننن!؟؟؟؟؟
+بخدا پرستاراهم داشتن بهم میخندیدن...
_چندماهته؟؟؟
+مرض....5ماهو دوهفته...هنوزبه بهراد نگفتم..هیشکی نمیدونه؟؟؟
_چی میگی شاسکولکم....تاالان دوکیلومتر شکم زدی حتمااا فهمیده دیگه...ویارمیارم نداشتی اصلا؟؟؟یعنی ازاونم نفهمیدی؟؟؟
+نه والا این چندوقته ذهنم مشغول پایان نامم بود که اصلا
زد زیر گریه...+رفتم دکتر..گفت بچت دختره..صدمه ایم بهش وارد نشده..ولی میترسم بهاررر.
_چرا؟؟؟
+میترسم بهراد آمادگیشونداشته باشه..
_همین الان برو بهش بگو..مطمعنم خوشحالم میشه...
+یعنی میگی بهش بگم..؟؟؟
_ اره ..برو بگو...
+فردا یه زنگیم بهم بزن..بگو چی شده اوکی؟؟؟
_پس به امید خدا..
+اشکاتم پاک کن...خوشکل کن...یهویی بهش بگو دوس دارم فیلم هم بگیری که قشنگ اون سکته رو توی چهرش به وضوح ببینم..
_چشم خواهری...بای...
+بای...مراقب اون توله سگتونم باش...منم یه سری بعدا میزنم میام پیشتون...
_بای الاغ جونم..
+بای سگ هار
_بای بامادر بچه های برادرت دست حرف بزن...
+بای باعمه ی بچه هات درست حرف بزن...
_بای عمش چه خریه...
+بای مادرشون خرعمشونم نیس...
_وای بسه دیگه....بای عشقم.
+بای خواهری..
بالاخره تلفنو قطع کردم و به ساعت نگاهی انداختم...اوخ اوخ ساعت 2/5رفتم پشت دراتاق پندار...خواستم دربزنم که پشیمون شدم...برگشتم توی اتاقم وسط اتاقم ایستادم و هی دنبال چیزی میگشتم که خودمم نمیدونستم چیه؟
یهویی انگار یه چیزی یادم اومده باشه...سمت دراور رفتمو پاکتو از توش برداشتم...توی یک کیف دستی جاش دادم و آروم آروم پاورچین پاورچین به سمت اتاق پندار رفتم...به پشت درکه رسیدم نیرویی مانعم شد یعنی نتونستم برم تو واسه ی همین دودل برگشتم یه دوسه باری رفتمو واومدم پشت دراتاقش که بارششم بود که وقتی رومو برگردوندم که برم توی اتاقم دستی جلوی دهنمو گرفت و منو به درون اتاق پندارکشید...ترسیدم دزد باشه دستشو گازگرفتم ولی اون مصمم بودو دستشو برنداشت ومانع جیغ زدنم میشد...وقتی دربسته شد صدایی گفت
_نترس..منم پندار..میخوام دستمو بردارم...خواهش میکنم جیغ نزن باشه..
سرمو به نشونه ی علامت مثبت تکون دادم...
وقتی دستشو برداشت نفس عمیقی کشیدم
دستش زخم شده بود....پارچه ای رو دور دستش پیچید
من_سمیرا کجاست؟
پندار+الان میاد وبه دنبال حرفش تک زنگی به سمیرا زد وزودهم قطعش کرد...
اومد سمتم وکف دستاشو روی بازوهام گذاشت و گفت
پندار_.تو..حالت ..خوبه.؟؟
وقتی دید جوابش نمیدم نگاه نگرانشو به صورتم دوخت...اشکی ازگوشه چشمم بیرون تنید...
پندار بالحن پشیمونی گفت_ب..بخشید..بهار..م.من.منظوری نداشتم..چ.چیزه ب.ببخشید..ودستاشو ازبازوهام برداشت...
سیلی محکمی به صورتش زدم...
من+توخجالت نمیکشی؟زنت توی همین خونه است و تو...توبه من دست میزنی؟؟
پندار_بهارسمیرا خواهرشیری منه!!
طولی نکشید که سمیرا وارد شد
سمیرا_هیسسسسسس.چه خبرتونه؟؟؟صداتونو بیارین پایین...خونه رو گذاشتین روی صورتتون...
پندار+یکی بیاد به این خانوم بگه شما خواهرشیری بنده هستین...!
من+منم گوشام درااااازه....باورکردم...
پندار_مدرکی هم داری؟
کیف دستیموپرت کردم روی تخت پندار...
پندار+هه این چیه؟
من_بازش کن...مدرکه...
پندارزیپ کیف دستیو بازکردو پاکتو ازتوی کیف بیرون کشید...پشت نویس پاکتو بلندخوند..
پندار+برای دوست عزیزم بهاره فرهمند.
سمیرا_یه پاکت؟؟؟
پندارپاکتوبازکردو محتویاتش روخالی کرد...
سمیزا دستشو به سمت عکسا درازکرد...باخودم عهدبسته یودم گریه نکنم...واسه همین جلوی خودمو میگرفتم...
اینا عکسای توعه...ولی...
پندار+این عکسارو کی برات فرستاده...
من_توچیکارداری...فک کن همونی که دستت دور کمرش قرمیده...هوم؟
پندار+بهت ثابت میکنم فوتوشاپه...
من+اول نامه و کارت دعوتی واسم فرستادی رو یه نگاه بنداز...تاسندمو ببینی..
پندارنامه رو بلند میخوندو زیرچشمی به سمیرا نگاه میکرد...سمیرا خیلی ترسوبود...شایدباورش شده باشه؟؟من چی دارم میگم...خوب حتما ترسیده چکن فکرمیکنه...لورفتن دیگه...هه.پس بگو چطور بعدیه ماه زنگ میزنه حالمو بپرسه...دوست داشته جال خرابمو ببینه.
پندار_بهار...اگرثابت شدکه دروغ بوده و منم اسنادمو روکردم وبعدثابت بشه که من دروغ نمیگم..حاضری توی جشن فرداشب بامن برقصی؟؟به عنوان تلافی؟؟شرط میبندی که تا یک هفته هرچی بگمو نگمو گوش کنی؟؟...
من+قبول...باشه...من که مطمعنم پس قبوله...
پندارعکسارو وارد کامپیوترکرد...روی هرعکس کلیک کردو درآخرم گرینه ی پروپرتیس رو زد اسمامی وجزئیاتش کاملا واضح وانگلیسی نوشته شده بود...
پندار+بیا...بخون...بخون...علامت اختصاری تصاویر...گالری...فتوشاپ...&پیکس آرت...ببین..این تصویراصلاح شده یا تغییرداده شده توی این ب نامه هست...روی تصویرزوم کرد...نگاه کن ...اینجا نورخمیدگی پیداکرده..که یعنی کله اش جابه جا شده...ازروی صندلی بلند
_هانننن!؟؟؟؟؟
+بخدا پرستاراهم داشتن بهم میخندیدن...
_چندماهته؟؟؟
+مرض....5ماهو دوهفته...هنوزبه بهراد نگفتم..هیشکی نمیدونه؟؟؟
_چی میگی شاسکولکم....تاالان دوکیلومتر شکم زدی حتمااا فهمیده دیگه...ویارمیارم نداشتی اصلا؟؟؟یعنی ازاونم نفهمیدی؟؟؟
+نه والا این چندوقته ذهنم مشغول پایان نامم بود که اصلا
زد زیر گریه...+رفتم دکتر..گفت بچت دختره..صدمه ایم بهش وارد نشده..ولی میترسم بهاررر.
_چرا؟؟؟
+میترسم بهراد آمادگیشونداشته باشه..
_همین الان برو بهش بگو..مطمعنم خوشحالم میشه...
+یعنی میگی بهش بگم..؟؟؟
_ اره ..برو بگو...
+فردا یه زنگیم بهم بزن..بگو چی شده اوکی؟؟؟
_پس به امید خدا..
+اشکاتم پاک کن...خوشکل کن...یهویی بهش بگو دوس دارم فیلم هم بگیری که قشنگ اون سکته رو توی چهرش به وضوح ببینم..
_چشم خواهری...بای...
+بای...مراقب اون توله سگتونم باش...منم یه سری بعدا میزنم میام پیشتون...
_بای الاغ جونم..
+بای سگ هار
_بای بامادر بچه های برادرت دست حرف بزن...
+بای باعمه ی بچه هات درست حرف بزن...
_بای عمش چه خریه...
+بای مادرشون خرعمشونم نیس...
_وای بسه دیگه....بای عشقم.
+بای خواهری..
بالاخره تلفنو قطع کردم و به ساعت نگاهی انداختم...اوخ اوخ ساعت 2/5رفتم پشت دراتاق پندار...خواستم دربزنم که پشیمون شدم...برگشتم توی اتاقم وسط اتاقم ایستادم و هی دنبال چیزی میگشتم که خودمم نمیدونستم چیه؟
یهویی انگار یه چیزی یادم اومده باشه...سمت دراور رفتمو پاکتو از توش برداشتم...توی یک کیف دستی جاش دادم و آروم آروم پاورچین پاورچین به سمت اتاق پندار رفتم...به پشت درکه رسیدم نیرویی مانعم شد یعنی نتونستم برم تو واسه ی همین دودل برگشتم یه دوسه باری رفتمو واومدم پشت دراتاقش که بارششم بود که وقتی رومو برگردوندم که برم توی اتاقم دستی جلوی دهنمو گرفت و منو به درون اتاق پندارکشید...ترسیدم دزد باشه دستشو گازگرفتم ولی اون مصمم بودو دستشو برنداشت ومانع جیغ زدنم میشد...وقتی دربسته شد صدایی گفت
_نترس..منم پندار..میخوام دستمو بردارم...خواهش میکنم جیغ نزن باشه..
سرمو به نشونه ی علامت مثبت تکون دادم...
وقتی دستشو برداشت نفس عمیقی کشیدم
دستش زخم شده بود....پارچه ای رو دور دستش پیچید
من_سمیرا کجاست؟
پندار+الان میاد وبه دنبال حرفش تک زنگی به سمیرا زد وزودهم قطعش کرد...
اومد سمتم وکف دستاشو روی بازوهام گذاشت و گفت
پندار_.تو..حالت ..خوبه.؟؟
وقتی دید جوابش نمیدم نگاه نگرانشو به صورتم دوخت...اشکی ازگوشه چشمم بیرون تنید...
پندار بالحن پشیمونی گفت_ب..بخشید..بهار..م.من.منظوری نداشتم..چ.چیزه ب.ببخشید..ودستاشو ازبازوهام برداشت...
سیلی محکمی به صورتش زدم...
من+توخجالت نمیکشی؟زنت توی همین خونه است و تو...توبه من دست میزنی؟؟
پندار_بهارسمیرا خواهرشیری منه!!
طولی نکشید که سمیرا وارد شد
سمیرا_هیسسسسسس.چه خبرتونه؟؟؟صداتونو بیارین پایین...خونه رو گذاشتین روی صورتتون...
پندار+یکی بیاد به این خانوم بگه شما خواهرشیری بنده هستین...!
من+منم گوشام درااااازه....باورکردم...
پندار_مدرکی هم داری؟
کیف دستیموپرت کردم روی تخت پندار...
پندار+هه این چیه؟
من_بازش کن...مدرکه...
پندارزیپ کیف دستیو بازکردو پاکتو ازتوی کیف بیرون کشید...پشت نویس پاکتو بلندخوند..
پندار+برای دوست عزیزم بهاره فرهمند.
سمیرا_یه پاکت؟؟؟
پندارپاکتوبازکردو محتویاتش روخالی کرد...
سمیزا دستشو به سمت عکسا درازکرد...باخودم عهدبسته یودم گریه نکنم...واسه همین جلوی خودمو میگرفتم...
اینا عکسای توعه...ولی...
پندار+این عکسارو کی برات فرستاده...
من_توچیکارداری...فک کن همونی که دستت دور کمرش قرمیده...هوم؟
پندار+بهت ثابت میکنم فوتوشاپه...
من+اول نامه و کارت دعوتی واسم فرستادی رو یه نگاه بنداز...تاسندمو ببینی..
پندارنامه رو بلند میخوندو زیرچشمی به سمیرا نگاه میکرد...سمیرا خیلی ترسوبود...شایدباورش شده باشه؟؟من چی دارم میگم...خوب حتما ترسیده چکن فکرمیکنه...لورفتن دیگه...هه.پس بگو چطور بعدیه ماه زنگ میزنه حالمو بپرسه...دوست داشته جال خرابمو ببینه.
پندار_بهار...اگرثابت شدکه دروغ بوده و منم اسنادمو روکردم وبعدثابت بشه که من دروغ نمیگم..حاضری توی جشن فرداشب بامن برقصی؟؟به عنوان تلافی؟؟شرط میبندی که تا یک هفته هرچی بگمو نگمو گوش کنی؟؟...
من+قبول...باشه...من که مطمعنم پس قبوله...
پندارعکسارو وارد کامپیوترکرد...روی هرعکس کلیک کردو درآخرم گرینه ی پروپرتیس رو زد اسمامی وجزئیاتش کاملا واضح وانگلیسی نوشته شده بود...
پندار+بیا...بخون...بخون...علامت اختصاری تصاویر...گالری...فتوشاپ...&پیکس آرت...ببین..این تصویراصلاح شده یا تغییرداده شده توی این ب نامه هست...روی تصویرزوم کرد...نگاه کن ...اینجا نورخمیدگی پیداکرده..که یعنی کله اش جابه جا شده...ازروی صندلی بلند
۷.۴k
۳۱ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.