IN MY MIND❤️🔥✨
IN MY MIND❤️🔥✨
PART||6
تهیونگ وارد راه روی دانشگاه شد. به شدت عصبانی بود . اخم هاش توهم بود و زیر لب چیزی می گفت.
همه با تعجب به تهیونگ نگاه می کردند و باهم پچ پچ می کردند. از اون طرف آلیس گوشه ای از حیاط دانشگاه نشسته بود و آیریس بهش خیره شده بود ... اصلا وضعیت خوبی نبود....
تهیونگ سوار ماشین شد و محکم در رو بست.
باعصبانیت زد به فرمون ماشین و بعد سرش رو گذاشت روش . گوشیش زنگ خورد...
تهیونگ:این دیگه کدوم خریه؟ جو..جونگکوک چی بهش بگم؟ اگه جواب ندم عصبانی میشه..
جونگکوک : سلام.
تهیونگ: او قربان چه خبر خوبین؟
جونگکوک: مثل بچه هایی سریع جوگیر میشی....
حالا اینارو ولش کن آلیس در چه حاله؟حالش خوبه؟
تهیونگ:خوب...ام..رفته دست شویی
جونگکوک:آهان باشه.. تهیونگ حواست به آلیس باشه نزار کسی اذیتش کنه اگه اشکش دربیاد دیگه من میدونم با تو..
تهیونگ با شنیدن جمله ی آخر جونگکوک خشکش زد..
تهیونگ:با...با...باشه.. من... من برم دیگه فعلا.
تماس قطع شد و تهیونگ دلشوره بدی گرفت
تهیونگ : چی کار کنم؟چه خاکی تو سرم بریزم؟
سرش رو گذاشت رو فرمون تا کمی آروم شه...
****
آلیس حال زیاد خوبی نداشت .. بین اون و آیریس سکوتی حکم فرما بود... آیریس سکوت رو شکست و گفت
آیریس:میشه بهم بگی اینجا چه خبره؟(باصدای بلند)
آلیس:واقعا می خوای بدونی؟ (با صدای آروم)
آیریس:آره می خوام بدونم چه بلایی سر دوستم اومده!
آلیس:واسه کی مگه مهمه!(باصدای آروم)
آیریس:برای من(داد)
آلیس:دوست دارم بمیرم (با داد)
آیریس:م...م..من معذرت می خوام ..لطفا دیگه این حرف رو نزن..
آلیس:تقصیر تو نیست من....من...هق..هق...هق...
آیریس نزدیک آلیس شد و بغلش کرد.
آیلو از دور به آلیس و آیریس نگاه می کرد پوزخند ریزی زد و رفت سمتشون. رفت سمت آلیس و سرشو نزدیک به گوش آلیس کرد....
آیلو:از تهیونگ دور به مون اگه نمی خوای بلایی سرت بیاد.
آلیس یقه ی آیلو رو گرفت و چسبوندش به دیوار...
آلیس:به تو ربطی نداره اگه بخوام بهش نزدیک می شم...بعدشم یادت نره من دوست دختر دوست صمیمیشم!!
آیلو دست آلیس رو کشید و از اونجا دور شد. ماشین تهیونگ رو دید رفت و به شیشه ماشین زد تهیونگ شیشه رو داد پایین....
آیلو:تهیونگ می خوای یک شب رو بامن بگذرونی؟(با عشوه)
تهیونگ:نظرت چیه شب رو با خودت بگذرونی؟
آیلو:ولی من گناه دارم دلت میاد... تازه تو خونه تنهام و میترسم ...
تهیونگ: خب به من چه.
آیلو:اما...
تهیونگ: من کار دارم پس خیر پیش ....
تهیونگ شیشه رو بالا داد و آیلو با نا امیدی و بغض از ماشین تهیونگ دور شد...
PART||6
تهیونگ وارد راه روی دانشگاه شد. به شدت عصبانی بود . اخم هاش توهم بود و زیر لب چیزی می گفت.
همه با تعجب به تهیونگ نگاه می کردند و باهم پچ پچ می کردند. از اون طرف آلیس گوشه ای از حیاط دانشگاه نشسته بود و آیریس بهش خیره شده بود ... اصلا وضعیت خوبی نبود....
تهیونگ سوار ماشین شد و محکم در رو بست.
باعصبانیت زد به فرمون ماشین و بعد سرش رو گذاشت روش . گوشیش زنگ خورد...
تهیونگ:این دیگه کدوم خریه؟ جو..جونگکوک چی بهش بگم؟ اگه جواب ندم عصبانی میشه..
جونگکوک : سلام.
تهیونگ: او قربان چه خبر خوبین؟
جونگکوک: مثل بچه هایی سریع جوگیر میشی....
حالا اینارو ولش کن آلیس در چه حاله؟حالش خوبه؟
تهیونگ:خوب...ام..رفته دست شویی
جونگکوک:آهان باشه.. تهیونگ حواست به آلیس باشه نزار کسی اذیتش کنه اگه اشکش دربیاد دیگه من میدونم با تو..
تهیونگ با شنیدن جمله ی آخر جونگکوک خشکش زد..
تهیونگ:با...با...باشه.. من... من برم دیگه فعلا.
تماس قطع شد و تهیونگ دلشوره بدی گرفت
تهیونگ : چی کار کنم؟چه خاکی تو سرم بریزم؟
سرش رو گذاشت رو فرمون تا کمی آروم شه...
****
آلیس حال زیاد خوبی نداشت .. بین اون و آیریس سکوتی حکم فرما بود... آیریس سکوت رو شکست و گفت
آیریس:میشه بهم بگی اینجا چه خبره؟(باصدای بلند)
آلیس:واقعا می خوای بدونی؟ (با صدای آروم)
آیریس:آره می خوام بدونم چه بلایی سر دوستم اومده!
آلیس:واسه کی مگه مهمه!(باصدای آروم)
آیریس:برای من(داد)
آلیس:دوست دارم بمیرم (با داد)
آیریس:م...م..من معذرت می خوام ..لطفا دیگه این حرف رو نزن..
آلیس:تقصیر تو نیست من....من...هق..هق...هق...
آیریس نزدیک آلیس شد و بغلش کرد.
آیلو از دور به آلیس و آیریس نگاه می کرد پوزخند ریزی زد و رفت سمتشون. رفت سمت آلیس و سرشو نزدیک به گوش آلیس کرد....
آیلو:از تهیونگ دور به مون اگه نمی خوای بلایی سرت بیاد.
آلیس یقه ی آیلو رو گرفت و چسبوندش به دیوار...
آلیس:به تو ربطی نداره اگه بخوام بهش نزدیک می شم...بعدشم یادت نره من دوست دختر دوست صمیمیشم!!
آیلو دست آلیس رو کشید و از اونجا دور شد. ماشین تهیونگ رو دید رفت و به شیشه ماشین زد تهیونگ شیشه رو داد پایین....
آیلو:تهیونگ می خوای یک شب رو بامن بگذرونی؟(با عشوه)
تهیونگ:نظرت چیه شب رو با خودت بگذرونی؟
آیلو:ولی من گناه دارم دلت میاد... تازه تو خونه تنهام و میترسم ...
تهیونگ: خب به من چه.
آیلو:اما...
تهیونگ: من کار دارم پس خیر پیش ....
تهیونگ شیشه رو بالا داد و آیلو با نا امیدی و بغض از ماشین تهیونگ دور شد...
۲.۴k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.