قسمت دهم
قسمت دهم
یه روز امیر علی توی بانک منتظر بود تا نوبتش شه
حاج آقای مسجد رو دید شروع کرد به حال و احوال کردن
یهو حاج آقا گفت: آقا امیر علی بیا و یه کمکی به مسجد کن تو که ماشاالله
دستت هم پره
امیر علی زود دو ریالیش افتاد که .....
بله .......حاج آقا هم داستان پریا و محسن رو شنیده
خودش رو به اون راه زد و گفت
چه دستی حاج آقا
ما چاله چوله های خودمون هم به زور پر می کنیم
ولی باش در خدمت هستیم.
یه بار هم یکی از دوستان مشترک رو
کنار خیابون دید منتظر ماشین ایستاده
جلوش ترمز کرد و گفت
حمید خان برسونمت
خندید و گفت کجا؟؟؟؟
امیر علی .....!!!!!!!!
این ماشین خطرناکه
می ترسم سوار شم سر از تهران در آرم!!!!
امیر علی سعی کرد حاشا کنه
اما فایده نداشت
دیگه حسابی داستان پریاخانم
پخش شده بود.
یه بار هم تو مراسم عروسی
یکی از دوستان رو دید که بهش گفت:
امیر علی چه این چه کاریه می کنی با محسن و گذاشتیش سر کار؟؟؟
هر جا می شینه میگه یه خانم پولدار تهرونی رو تور کرده
و خلاصه کل داستان پریا رو برای هر کس و ناکسی تعریف می کنه
نمی خوای این شوخی رو تمومش کنی ؟؟؟
خدا رو خوش نمی یاد.....
امیر علی خودش هم داشت از این بازی خسته می شد
اولش یه شوخی ساده بود
اصلا فکر نمی کرد
محسن این همه خوش باور باشه
حالا دیگه وجدانش بیشتر به جونش غر می زد که امیر خسته نشدی از این بازی
تمومش کن دیگه بسه......
امیرعلی مونده بود چطور بازی رو تموم کنه باید نقشه ای می چید که محسن
متوجه نشه این یه دوروغ بزرگه
باید.....
همون طور که آروم آروم پریا رو وارد
زندگی محسن کرد
آروم آروم هم بیرون می کرد
یه روز امیر علی توی بانک منتظر بود تا نوبتش شه
حاج آقای مسجد رو دید شروع کرد به حال و احوال کردن
یهو حاج آقا گفت: آقا امیر علی بیا و یه کمکی به مسجد کن تو که ماشاالله
دستت هم پره
امیر علی زود دو ریالیش افتاد که .....
بله .......حاج آقا هم داستان پریا و محسن رو شنیده
خودش رو به اون راه زد و گفت
چه دستی حاج آقا
ما چاله چوله های خودمون هم به زور پر می کنیم
ولی باش در خدمت هستیم.
یه بار هم یکی از دوستان مشترک رو
کنار خیابون دید منتظر ماشین ایستاده
جلوش ترمز کرد و گفت
حمید خان برسونمت
خندید و گفت کجا؟؟؟؟
امیر علی .....!!!!!!!!
این ماشین خطرناکه
می ترسم سوار شم سر از تهران در آرم!!!!
امیر علی سعی کرد حاشا کنه
اما فایده نداشت
دیگه حسابی داستان پریاخانم
پخش شده بود.
یه بار هم تو مراسم عروسی
یکی از دوستان رو دید که بهش گفت:
امیر علی چه این چه کاریه می کنی با محسن و گذاشتیش سر کار؟؟؟
هر جا می شینه میگه یه خانم پولدار تهرونی رو تور کرده
و خلاصه کل داستان پریا رو برای هر کس و ناکسی تعریف می کنه
نمی خوای این شوخی رو تمومش کنی ؟؟؟
خدا رو خوش نمی یاد.....
امیر علی خودش هم داشت از این بازی خسته می شد
اولش یه شوخی ساده بود
اصلا فکر نمی کرد
محسن این همه خوش باور باشه
حالا دیگه وجدانش بیشتر به جونش غر می زد که امیر خسته نشدی از این بازی
تمومش کن دیگه بسه......
امیرعلی مونده بود چطور بازی رو تموم کنه باید نقشه ای می چید که محسن
متوجه نشه این یه دوروغ بزرگه
باید.....
همون طور که آروم آروم پریا رو وارد
زندگی محسن کرد
آروم آروم هم بیرون می کرد
۹.۲k
۰۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.