دوستت دارم ولی ، هرگز نیا دنبال من
دوستت دارم ولی ، هرگز نیا دنبال من
حق من بودی چرا ، هرگز نبودی مال من ؟
می روم با پای خسته ، دست بسته ، چشم تر
شکر میگویم خدا را ، هست ناخوش حال من
می روم از شهر تو بیرون ، به شهر دیگری
هیچکس حتی نمی آید به استقبال من
کوله باره پاره ام را توشه ی راهم کنم
گم شده اسباب من ، در هم شکسته بال من
فال می گیرم و می دانم که تعبیرش بد است
اشک حافظ را در آوردم ، که این شد فال من
شعر می گویم بدین سان ، گرم میگردد سرم
سرد میگردد سرم ، با سردی اقبال من
یاد دارم مادرم ، من را نوازش کرده بود
خشک شد لب های من ، بیهوده شد افعال من
در خیالم با خیالت رو به روی هم شدیم
در خیالات خودم ، دیدار با بی دال من
حق من بودی چرا ، هرگز نبودی مال من ؟
می روم با پای خسته ، دست بسته ، چشم تر
شکر میگویم خدا را ، هست ناخوش حال من
می روم از شهر تو بیرون ، به شهر دیگری
هیچکس حتی نمی آید به استقبال من
کوله باره پاره ام را توشه ی راهم کنم
گم شده اسباب من ، در هم شکسته بال من
فال می گیرم و می دانم که تعبیرش بد است
اشک حافظ را در آوردم ، که این شد فال من
شعر می گویم بدین سان ، گرم میگردد سرم
سرد میگردد سرم ، با سردی اقبال من
یاد دارم مادرم ، من را نوازش کرده بود
خشک شد لب های من ، بیهوده شد افعال من
در خیالم با خیالت رو به روی هم شدیم
در خیالات خودم ، دیدار با بی دال من
۱.۵k
۲۶ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.