حوس عشق پارت ۵۳
از زبون خودم
اومد کنارم منو گرفت تو بغلش
دو ماه بعد
حالم کاملا خوب شده بود و دیگه هیچ سرگیجه ای نداشتم و بخیه سرمم کشیده بودم جونگ کوک گفت باهم بریم بیرون کوک:میرا میخوای بریم بیرون من:آره بعد رفتم حاضر شدم و رفتیم همینجوری میگشتیم جونگ کوک یه جا وایساد یه بستنی فروشی بود منم تو ماشین بودم رفت خرید آورد بستنی هارو خوردیم (اینجا دوباره تصادف میکنن بیهوش میشن هردو و بعد جونگ کوک حافظشو از دست میده برای هفت ماه و از هم دورن که جونگ کوک عکسای خودشو میرا رو میبینه و اونجا یادش میاد خاطراتشون یادش میاد)
همون دوباره یه ماشین محکم کوبید به ما و کلا بیهوش شدیم چشمامو که باز کردم اونم بادرد تو بیمارستان بودم دیدم تهیونگ بالا سرمه تهیونگ:میرا بهوش اومدی من:تهیونگ جونگ کوک حالش خوبه تهیونگ:میرا من:چی شده اتفاقی براش افتاده تهیونگ تهیونگ؛میرا جونگ کوک حافظشو از دست داده من:چچی تهیونگ:آره حافظشو از دست داده اون تو رو یادش نمیاد الان من:یییعنی دیگه پیشم نیست تهیونگ:میرا اون خوب میشه تو باید بخاطرش تحمل کنی افتادم تو گریه من:تهیونگ میشه اون وسایلامو بیاری از خونت فقط عطری که بهش دادم بمونه تهیونگ:میخولی برگردی خونه خودت من:اوهوم تهیونگ:گریه نکن همه چیز درست میشه فقط باید صبر داشته باشی من:الان حالش چطوره تهیونگ:فعلا بیهوشه بعد اشکامو پاک کردم بعد تهیونگ رفت ساکمو آورد داد بهم قلبم درد میکرد چون جونگ کوک منو یادش نمیاد من فردای روز بعد مرخص شدم بدون اینکه جونگ کوک و ببینم رفتم خونم در و باز کردم و رفتم تو من:مگه قول نداده بود پیشم بمونه خوب من که الان تنها شدم نشستم افتادم به گریه گریم بند نمیومد بلند بلند گریه میکرد دستمو رو قلبم گذاشتم محکم میکوبیدم من:چرا مگه قول نداده بودی پیشم میمونی خوب من الان تو تنهایی و بدون تو چیکار کنم من فقط تو این دنیا تو رو داشتم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 انقدر گریه کردم سرگیجه گرفتم پاشدم رفتم آشپز خونه یه لیوان آب بزور برداشتم خوردم جونگ کوک الان نیست ببینه من چه دردی میکشم😭😭😭😭😭 اصلا اشتهامو از دست دادم بعد دیگه گریه نکردم گفتم گریه نکن اون خوب میشه
سه ماه بعد
دیگه نای راه رفتن نداشتم تو کمپانی با جونگ کوک روبه رو میشدم اصلا دریق از یک نگاه از کنارم رد میشد و نگام نمیکرد منم قرص آرام بخش میخوردم مشروب و اینا رو میخوردم که فراموش کنم اما نمیشد از دستش ناراحت بودم و عصبی داشتم همینجوری میرفتم بهش برخورد کردم نگام نمیکرد حالم بد شد و برگشتم رفتم اون طرف قرصم همه جا باهام بود رفتم قرصمو برداشتم بطری آبمم برداشتم ریختم تو دهنم سه تا قرص آرام بخش خوردم با آب
اومد کنارم منو گرفت تو بغلش
دو ماه بعد
حالم کاملا خوب شده بود و دیگه هیچ سرگیجه ای نداشتم و بخیه سرمم کشیده بودم جونگ کوک گفت باهم بریم بیرون کوک:میرا میخوای بریم بیرون من:آره بعد رفتم حاضر شدم و رفتیم همینجوری میگشتیم جونگ کوک یه جا وایساد یه بستنی فروشی بود منم تو ماشین بودم رفت خرید آورد بستنی هارو خوردیم (اینجا دوباره تصادف میکنن بیهوش میشن هردو و بعد جونگ کوک حافظشو از دست میده برای هفت ماه و از هم دورن که جونگ کوک عکسای خودشو میرا رو میبینه و اونجا یادش میاد خاطراتشون یادش میاد)
همون دوباره یه ماشین محکم کوبید به ما و کلا بیهوش شدیم چشمامو که باز کردم اونم بادرد تو بیمارستان بودم دیدم تهیونگ بالا سرمه تهیونگ:میرا بهوش اومدی من:تهیونگ جونگ کوک حالش خوبه تهیونگ:میرا من:چی شده اتفاقی براش افتاده تهیونگ تهیونگ؛میرا جونگ کوک حافظشو از دست داده من:چچی تهیونگ:آره حافظشو از دست داده اون تو رو یادش نمیاد الان من:یییعنی دیگه پیشم نیست تهیونگ:میرا اون خوب میشه تو باید بخاطرش تحمل کنی افتادم تو گریه من:تهیونگ میشه اون وسایلامو بیاری از خونت فقط عطری که بهش دادم بمونه تهیونگ:میخولی برگردی خونه خودت من:اوهوم تهیونگ:گریه نکن همه چیز درست میشه فقط باید صبر داشته باشی من:الان حالش چطوره تهیونگ:فعلا بیهوشه بعد اشکامو پاک کردم بعد تهیونگ رفت ساکمو آورد داد بهم قلبم درد میکرد چون جونگ کوک منو یادش نمیاد من فردای روز بعد مرخص شدم بدون اینکه جونگ کوک و ببینم رفتم خونم در و باز کردم و رفتم تو من:مگه قول نداده بود پیشم بمونه خوب من که الان تنها شدم نشستم افتادم به گریه گریم بند نمیومد بلند بلند گریه میکرد دستمو رو قلبم گذاشتم محکم میکوبیدم من:چرا مگه قول نداده بودی پیشم میمونی خوب من الان تو تنهایی و بدون تو چیکار کنم من فقط تو این دنیا تو رو داشتم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 انقدر گریه کردم سرگیجه گرفتم پاشدم رفتم آشپز خونه یه لیوان آب بزور برداشتم خوردم جونگ کوک الان نیست ببینه من چه دردی میکشم😭😭😭😭😭 اصلا اشتهامو از دست دادم بعد دیگه گریه نکردم گفتم گریه نکن اون خوب میشه
سه ماه بعد
دیگه نای راه رفتن نداشتم تو کمپانی با جونگ کوک روبه رو میشدم اصلا دریق از یک نگاه از کنارم رد میشد و نگام نمیکرد منم قرص آرام بخش میخوردم مشروب و اینا رو میخوردم که فراموش کنم اما نمیشد از دستش ناراحت بودم و عصبی داشتم همینجوری میرفتم بهش برخورد کردم نگام نمیکرد حالم بد شد و برگشتم رفتم اون طرف قرصم همه جا باهام بود رفتم قرصمو برداشتم بطری آبمم برداشتم ریختم تو دهنم سه تا قرص آرام بخش خوردم با آب
۲۹.۷k
۱۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.