آلفاواومگا
#آلفاواومگا
#part26
رز سرشو چرخوند و به تیرکمون نگاه کرد
رز:گله رزم؟اسمه خودتو پاک کردی؟
کوک:آره چون این ماله توعه برگرد خواهش میکنم
رز به طرف کوک برگشت و تیرکمون رو گرفت تو دستش
کوک دسته دخترک رو تو دستش گرفت
کوک:از قصد حرص منو در آوردی مگه نه؟
رز:انتقام به سبک خودم البته فکر میکردم برات مهم نباشه
رز تیرکمون رو بغل شمشیرش گذاشت و سمت آیینه رفت شونش رو برداشت
کوک:چرا نباید برام مهم باشی
رز:مهمم؟به همین زودی یادت رفت خودت گفتی دوتا دشمن نمیتونن باهم باشن
کوک:هنوزم میگم ولی این از عشقه من بهت کم نمیشه
رز بعد از شونه کردن موهاش بلند شد و طرف کوک برگشت
رز: بهتم گفتم من اسباب بازی تو نیستم هروقت بخوای کنارم باشی هروقت بخوای ول کنی بری
کوک:خودتم خوب میدونی بخاطر خودته
رز:من نمیخوام بخاطرم کاری کنی من زودتر از خودت فهمیدم کی هستی اون گردنبنده لعنتیتو دیدم ولی به رویه خودم نیاوردم
کوک:میخوای دست رو دست بزارم که چجوری از دستت میدم
رز:تو خودت خواستی
کوک:آره خواستم چون حالم بد شد وقتی فهمیدم کی نابود شدم من داشتم میومدم پیشت
رز:بخاطر همین اون سربازه رو آوردی تو قصد جونه منو داشتی چجوری میخوای ازم مواظبت کنی(بغض)
کوک:آره آوردمش ولی همونم چیزی بگه میکشمش
کوک نزدیک رز شد و صورتشو تو دستاش گرفت
رز:نکن کوک فقط از اینجا برو
کوک:حتی اگه از اینجا برم قلبم تو همین اتاق زندونی میمونه
کوک صورتشو نزدیک صورت دخترک کرد و آروم بوسیدش و پیشونیشو به پیشونی رز چسبوند
رز:خیلی دوست دارم
کوک:منم دوست دارم
کوک دستشو دور کمر رز گذاشت یه دسته دیگشو بالا آورد و رویه لباس خوابشو از تنش انداخت و دستشو سمت بندش برد که رز محکم رو دسته کوک زد
رز:خیلی بی حیایی
کوک:تقصیر خودته
رز:تو منو دید زدی؟
کوک:شاید
رز دستشو رو دهنش گذاشت
رز:خدایه من تو انقدر هیز بودی و من نمیدونستم
رز یقه کوک رو گرفت و خیلی آروم گفت
رز:دخترایه دیگم همینطوری نگاه میکنی؟
کوک:هیچکودومشون به اندازه تو خوشگل نیستن
شرمنده بابت تاخیر
#part26
رز سرشو چرخوند و به تیرکمون نگاه کرد
رز:گله رزم؟اسمه خودتو پاک کردی؟
کوک:آره چون این ماله توعه برگرد خواهش میکنم
رز به طرف کوک برگشت و تیرکمون رو گرفت تو دستش
کوک دسته دخترک رو تو دستش گرفت
کوک:از قصد حرص منو در آوردی مگه نه؟
رز:انتقام به سبک خودم البته فکر میکردم برات مهم نباشه
رز تیرکمون رو بغل شمشیرش گذاشت و سمت آیینه رفت شونش رو برداشت
کوک:چرا نباید برام مهم باشی
رز:مهمم؟به همین زودی یادت رفت خودت گفتی دوتا دشمن نمیتونن باهم باشن
کوک:هنوزم میگم ولی این از عشقه من بهت کم نمیشه
رز بعد از شونه کردن موهاش بلند شد و طرف کوک برگشت
رز: بهتم گفتم من اسباب بازی تو نیستم هروقت بخوای کنارم باشی هروقت بخوای ول کنی بری
کوک:خودتم خوب میدونی بخاطر خودته
رز:من نمیخوام بخاطرم کاری کنی من زودتر از خودت فهمیدم کی هستی اون گردنبنده لعنتیتو دیدم ولی به رویه خودم نیاوردم
کوک:میخوای دست رو دست بزارم که چجوری از دستت میدم
رز:تو خودت خواستی
کوک:آره خواستم چون حالم بد شد وقتی فهمیدم کی نابود شدم من داشتم میومدم پیشت
رز:بخاطر همین اون سربازه رو آوردی تو قصد جونه منو داشتی چجوری میخوای ازم مواظبت کنی(بغض)
کوک:آره آوردمش ولی همونم چیزی بگه میکشمش
کوک نزدیک رز شد و صورتشو تو دستاش گرفت
رز:نکن کوک فقط از اینجا برو
کوک:حتی اگه از اینجا برم قلبم تو همین اتاق زندونی میمونه
کوک صورتشو نزدیک صورت دخترک کرد و آروم بوسیدش و پیشونیشو به پیشونی رز چسبوند
رز:خیلی دوست دارم
کوک:منم دوست دارم
کوک دستشو دور کمر رز گذاشت یه دسته دیگشو بالا آورد و رویه لباس خوابشو از تنش انداخت و دستشو سمت بندش برد که رز محکم رو دسته کوک زد
رز:خیلی بی حیایی
کوک:تقصیر خودته
رز:تو منو دید زدی؟
کوک:شاید
رز دستشو رو دهنش گذاشت
رز:خدایه من تو انقدر هیز بودی و من نمیدونستم
رز یقه کوک رو گرفت و خیلی آروم گفت
رز:دخترایه دیگم همینطوری نگاه میکنی؟
کوک:هیچکودومشون به اندازه تو خوشگل نیستن
شرمنده بابت تاخیر
۲۱.۳k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.