*نفس*
*نفس*
.......
با کنجکاوی خونه ایلیا رو نگاه می کردم خودش رفته بود تو اتاقش که لباس عوض کنه یه پذیرای بزرگ با مبلمان سفید وبنفش آشپزخونه مدرن با تموم امکانات ولی بهم ریخته بود سرویس بهداشتی دوتا هم اتاق بود رفتم تو آشپزخونه ودر یخچال رو بازکردم پر خوراکی بود مانتوم رو در آوردم ومشغول جم جور کردن شدم
- چیکار می کنی نفس
سرمو راست کردم از درد جیغ کشیدم احساس کردم مغزم تکون خورد
- وای سرم
- چی شدی دختر اوهاوهسرت خورد تو در کابینت قدتم بلنده
با حرس با لگد زدم به پاش پخش زمین شد خندم گرفت
- حال کردی .منو مسخره می کنی
- چی شده اینجا چه خبره
نیما بود دوییدم پشتش قایم شدم
نیما: چیکارش کردی نفس
ایلیا : آخ آخ پام
نیما پاچه شلوارش کشید بالا وگفت : چی پات بود دختر
- بوت هام
نیما: مرض ببین چیکار کردی
خم شدم : کوش
ایلیا خندش گرفت و بلند شد وگفت : سرت خوب شد
- یادم رفت .
زدیم زیر خنده نیما هاج واج نگامون می کرد
قرار شد نهار رو نیما درست کنه منم خونه رو جم جور کردم ایلیا جارو زد من لباسها رو شستم اتو زدم ایلیا گردگیری کرد خونه شد مثله دسته گل نشستیم توپذیرای نیما با خنده گفت : خسته نباشید
- ایلیا از تو بعید خونت اینجوری باشه
ایلیا : بخدا انقدر سرم شلوغ بود گفتم امروز فردا خونه رو جم جور کنم دیدی که بیشتر وسایل تو جعبه بودن هنوز
نیما : بیاین نهار
آخ جون ماکارونی های نیما محشر بود یه بشقاب پر کشیدم و مشغول خوردن شدم
ایلیا : انقدر نوشابه نخور دختر دندونات خراب میشه نیما گفتم نوشابه نگیر
- ولمون کن آقای دکتر مگه چند بار می میریم
ایلیا اخم کرد ونیما خندید وگفت بادمجون بم آفت نداره
بعد از نهار ظرف ها رو شستم ایلیا ونیما فیلم می دیدن منم مبل بغل دستیشون نشستم انقدر غرق فیلم شدم تا وقتی تموم شد بلند شدم چای بیارم دیدم ایلیا خواب رفته زدم به بپای نیما نگام کرد با لبخند به ایلیا اشاره کردم
نیما: شیطنت نکنی نفس می زنمت
- نه بابا چای می خوری
نیما : نه منم استراحت کنم
تلویزیون خاموش کرد وهمونجا دوی کاناپه دراز کشید خوبی مبلاهم این بود همه کاناپه ای بودن وراحت منم بدم نمیومد یه چرت بزنم رفتم تو اتاق ایلیا و روی تخت دراز کشیدم بر عکس تصورم که فکر می کردم خوابم نمیبرهراحت خوابیدم
*************
- نفس....نفس ...
چشام باز کردم ایلیا بالای سرم بود متعجب نگاش کردم اگلبخند زد وگفت : مگه نمی خوای بری جشن فرزام اینا پاشو دیر شد
هنوز گیج خواب بودم دوباره دراز کشیدم وچشام گرم شد
- نفس ....نفس بیدار شو ..نفس
- تو رو خدا بزار بخوابم
- می دونستم بخوابی بیدار کردنت کار حضرت فیله ....پاشو نفس شب شد
بی حال بلند شدم رفتم صورتم رو شستم یکم خوابم پرید عادتم بود خوش خواب بودم وخوابم سنگین خبری از نیما نبود یه چای ریختم لباسهام پوشیدم یه قلوپ چای خوردم داشتم بوت هام می پوشیدم ایلیا آماده بالای سرم وایساد وگفت : نگاش کن تو رو خدا
چای منو خورد تند کفش هاش پوشید وگفت : بلند شو دیگه
- چرا چای منو خوردی ...نیما کو
- چای خواب تو رو نمی پرونه نیما رفت اصفهان مگه نمی دونستی
- نه
نمی دونم چطور رفتم پایین وسوار ماشین ایلیا شدیم داشتم چرت می زدم ایلیا یه جا نگه داشت پیاده شد ولی زودبرگشت با یه بستنی قیفی گنده درمون خواب من آخ جوووون بستنیرو تا آخر خوردم خوابمم پرید زود رسیدیم خونه ایلیا رفت پیش بابا وتو پذیرای داشتن حرف می زدن من تند تند آماده شدم واومدم بیرون هم زمان نسیم اومد بیرون نگام کرد بعد ایلیا رو وبرگشت اتاقش
- من آماده ام
از مامان بابا خداحافظی کردیم و راهی جشن شدیم
.......
با کنجکاوی خونه ایلیا رو نگاه می کردم خودش رفته بود تو اتاقش که لباس عوض کنه یه پذیرای بزرگ با مبلمان سفید وبنفش آشپزخونه مدرن با تموم امکانات ولی بهم ریخته بود سرویس بهداشتی دوتا هم اتاق بود رفتم تو آشپزخونه ودر یخچال رو بازکردم پر خوراکی بود مانتوم رو در آوردم ومشغول جم جور کردن شدم
- چیکار می کنی نفس
سرمو راست کردم از درد جیغ کشیدم احساس کردم مغزم تکون خورد
- وای سرم
- چی شدی دختر اوهاوهسرت خورد تو در کابینت قدتم بلنده
با حرس با لگد زدم به پاش پخش زمین شد خندم گرفت
- حال کردی .منو مسخره می کنی
- چی شده اینجا چه خبره
نیما بود دوییدم پشتش قایم شدم
نیما: چیکارش کردی نفس
ایلیا : آخ آخ پام
نیما پاچه شلوارش کشید بالا وگفت : چی پات بود دختر
- بوت هام
نیما: مرض ببین چیکار کردی
خم شدم : کوش
ایلیا خندش گرفت و بلند شد وگفت : سرت خوب شد
- یادم رفت .
زدیم زیر خنده نیما هاج واج نگامون می کرد
قرار شد نهار رو نیما درست کنه منم خونه رو جم جور کردم ایلیا جارو زد من لباسها رو شستم اتو زدم ایلیا گردگیری کرد خونه شد مثله دسته گل نشستیم توپذیرای نیما با خنده گفت : خسته نباشید
- ایلیا از تو بعید خونت اینجوری باشه
ایلیا : بخدا انقدر سرم شلوغ بود گفتم امروز فردا خونه رو جم جور کنم دیدی که بیشتر وسایل تو جعبه بودن هنوز
نیما : بیاین نهار
آخ جون ماکارونی های نیما محشر بود یه بشقاب پر کشیدم و مشغول خوردن شدم
ایلیا : انقدر نوشابه نخور دختر دندونات خراب میشه نیما گفتم نوشابه نگیر
- ولمون کن آقای دکتر مگه چند بار می میریم
ایلیا اخم کرد ونیما خندید وگفت بادمجون بم آفت نداره
بعد از نهار ظرف ها رو شستم ایلیا ونیما فیلم می دیدن منم مبل بغل دستیشون نشستم انقدر غرق فیلم شدم تا وقتی تموم شد بلند شدم چای بیارم دیدم ایلیا خواب رفته زدم به بپای نیما نگام کرد با لبخند به ایلیا اشاره کردم
نیما: شیطنت نکنی نفس می زنمت
- نه بابا چای می خوری
نیما : نه منم استراحت کنم
تلویزیون خاموش کرد وهمونجا دوی کاناپه دراز کشید خوبی مبلاهم این بود همه کاناپه ای بودن وراحت منم بدم نمیومد یه چرت بزنم رفتم تو اتاق ایلیا و روی تخت دراز کشیدم بر عکس تصورم که فکر می کردم خوابم نمیبرهراحت خوابیدم
*************
- نفس....نفس ...
چشام باز کردم ایلیا بالای سرم بود متعجب نگاش کردم اگلبخند زد وگفت : مگه نمی خوای بری جشن فرزام اینا پاشو دیر شد
هنوز گیج خواب بودم دوباره دراز کشیدم وچشام گرم شد
- نفس ....نفس بیدار شو ..نفس
- تو رو خدا بزار بخوابم
- می دونستم بخوابی بیدار کردنت کار حضرت فیله ....پاشو نفس شب شد
بی حال بلند شدم رفتم صورتم رو شستم یکم خوابم پرید عادتم بود خوش خواب بودم وخوابم سنگین خبری از نیما نبود یه چای ریختم لباسهام پوشیدم یه قلوپ چای خوردم داشتم بوت هام می پوشیدم ایلیا آماده بالای سرم وایساد وگفت : نگاش کن تو رو خدا
چای منو خورد تند کفش هاش پوشید وگفت : بلند شو دیگه
- چرا چای منو خوردی ...نیما کو
- چای خواب تو رو نمی پرونه نیما رفت اصفهان مگه نمی دونستی
- نه
نمی دونم چطور رفتم پایین وسوار ماشین ایلیا شدیم داشتم چرت می زدم ایلیا یه جا نگه داشت پیاده شد ولی زودبرگشت با یه بستنی قیفی گنده درمون خواب من آخ جوووون بستنیرو تا آخر خوردم خوابمم پرید زود رسیدیم خونه ایلیا رفت پیش بابا وتو پذیرای داشتن حرف می زدن من تند تند آماده شدم واومدم بیرون هم زمان نسیم اومد بیرون نگام کرد بعد ایلیا رو وبرگشت اتاقش
- من آماده ام
از مامان بابا خداحافظی کردیم و راهی جشن شدیم
۱۵.۸k
۲۸ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.