از میان زباله ها پارت ۲۸
از میان زباله ها پارت ۲۸
شهروز از ماشینش پیاده شد و جلوی در بزرگ مشکی رنگی ایستاد و زنگ رو فشار داد چند دقیقه بعد صدای زنی به گوشش رسید:
بفرمایید داخل آقا
و در با صدای تیکی باز شد کمی هولش داد و وارد شد از حیاط باغ مانند و بزرگی گذشت و جلوی در آلمینیومی سفید رنگی که زن میانسالی اونو باز کرده و جلوش ایستاده بود ایستاد و بعد از سلام کردن و دراوردن کفشاش وارد شد و روی اولین مبل نزدیک به در نشست و منتظر صاحب خونه شد انتظارش زیاد طول نکشید و چند دقیقه بعد کسی که منتظرش بود از پله ها پایین اومد به احترامش از جا بلند شد و سلام کرد
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
گیتی از ماشین پیاده شد و سرشو به داخل خم کرد:
دیر نکنیا گفت ۳ کارم تموم میشه
اشکان لبخند زد:
نه خانمم دیر نمیکنم برو داخل خوشگل شو بیا بیرون
گیتی اخم ساختگی کرد:
مگه الان زشتم؟
+نه عزیزم منظورم اینه که خوشگلتر بشی
-برو زبون نریز دیگه فایده نداره
+اینجوری نکن همینجا میخورمتا
گیتی با خجالت خندید:
بی حیا نشو دیگه
+منکه اخر امشب تورو میخورم حالا ی چند ساعت زودتر چه فرقی میکنه؟
گیتی چشم غره ای رفت و درو بست و بسمت ارایشگاه حرکت کرد امشب عروسیش بود و بلاخره به اشکان میرسید اما اصلا معنی اتفاقات این مدتو نمیفهمید اولین اتفاق دو روز بعد از مهمونی افتاد گیتی از دانشگاه بیرون اومد و با دوستاش خداحافظی کرد و همینکه خواست از خیابون رد بشه با جیغ دوستاش به عقب برگشت و ماشینی با سرعت از پشت سرش رد شد با خودش گفت خدا رحم کرد مگرنه مرده بودم
اتفاق دوم یک هفته بعد تو اولین روز رزیدنتی اشکان افتاد تو بیمارستان داشت راه میرفت که یکی از بیماران بخش روانی بیمارستان که نزدیک بخش قلب بود با ی چاقو بهش حمله کرد و بازوش زخمی شد اتفاق سوم هم دیروز بود که وقتی گیتی داشت از پله های دانشگاه پایین میومد حس کرد کسی از پشت هولش داد و با سر پخش زمین شد و باز هم خدا بهش رحم کرد که اتفاق خاصی نیوفتاد چشماشو بست و نفس عمیقی کشید و سعی کرد به هیچ چیز فکر نکنه #از_میان_زباله_ها
شهروز از ماشینش پیاده شد و جلوی در بزرگ مشکی رنگی ایستاد و زنگ رو فشار داد چند دقیقه بعد صدای زنی به گوشش رسید:
بفرمایید داخل آقا
و در با صدای تیکی باز شد کمی هولش داد و وارد شد از حیاط باغ مانند و بزرگی گذشت و جلوی در آلمینیومی سفید رنگی که زن میانسالی اونو باز کرده و جلوش ایستاده بود ایستاد و بعد از سلام کردن و دراوردن کفشاش وارد شد و روی اولین مبل نزدیک به در نشست و منتظر صاحب خونه شد انتظارش زیاد طول نکشید و چند دقیقه بعد کسی که منتظرش بود از پله ها پایین اومد به احترامش از جا بلند شد و سلام کرد
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
گیتی از ماشین پیاده شد و سرشو به داخل خم کرد:
دیر نکنیا گفت ۳ کارم تموم میشه
اشکان لبخند زد:
نه خانمم دیر نمیکنم برو داخل خوشگل شو بیا بیرون
گیتی اخم ساختگی کرد:
مگه الان زشتم؟
+نه عزیزم منظورم اینه که خوشگلتر بشی
-برو زبون نریز دیگه فایده نداره
+اینجوری نکن همینجا میخورمتا
گیتی با خجالت خندید:
بی حیا نشو دیگه
+منکه اخر امشب تورو میخورم حالا ی چند ساعت زودتر چه فرقی میکنه؟
گیتی چشم غره ای رفت و درو بست و بسمت ارایشگاه حرکت کرد امشب عروسیش بود و بلاخره به اشکان میرسید اما اصلا معنی اتفاقات این مدتو نمیفهمید اولین اتفاق دو روز بعد از مهمونی افتاد گیتی از دانشگاه بیرون اومد و با دوستاش خداحافظی کرد و همینکه خواست از خیابون رد بشه با جیغ دوستاش به عقب برگشت و ماشینی با سرعت از پشت سرش رد شد با خودش گفت خدا رحم کرد مگرنه مرده بودم
اتفاق دوم یک هفته بعد تو اولین روز رزیدنتی اشکان افتاد تو بیمارستان داشت راه میرفت که یکی از بیماران بخش روانی بیمارستان که نزدیک بخش قلب بود با ی چاقو بهش حمله کرد و بازوش زخمی شد اتفاق سوم هم دیروز بود که وقتی گیتی داشت از پله های دانشگاه پایین میومد حس کرد کسی از پشت هولش داد و با سر پخش زمین شد و باز هم خدا بهش رحم کرد که اتفاق خاصی نیوفتاد چشماشو بست و نفس عمیقی کشید و سعی کرد به هیچ چیز فکر نکنه #از_میان_زباله_ها
۳.۲k
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.