سوختم این سوختن را هم نگارم دید و رفت
سوختم این سوختن را هم نگارم دید و رفت
بی صدا در خود شکستم بی وفا خندید و رفت
راز ِدل بـا آسمـان گفتـم دلش را غــم گرفت
آسمان بـر حـال و روزم مدتی بارید و رفت
گریه کردم تـا سحـر در خلوت و تنهایی ام
بیکسی! تنها رفیقم خسته شد نالید و رفت
با دلـم لـج کـرده شاید چـرخِ دنیا ،دلخوشی
چون پرستوی مهاجر تا ابد کوچید و رفت
سـاده بـودم بــاورم شد حـرفهایش ای دریغ
آنکه درمان خوانده بودم درد را بخشید و رفت
روزهـایـم تیـره و شبهـا از آن هـم تیــره تر
یک نفـر از آسمانــم مــاه را دزدیـد و رفت
گفتـه بــودم میشود سنگِ صبــورِ مـن نشد
دست ِ رد بر سینه ام آن بی وفا کوبید و رفت
#جوادالماسی(سنگ صبور)
بی صدا در خود شکستم بی وفا خندید و رفت
راز ِدل بـا آسمـان گفتـم دلش را غــم گرفت
آسمان بـر حـال و روزم مدتی بارید و رفت
گریه کردم تـا سحـر در خلوت و تنهایی ام
بیکسی! تنها رفیقم خسته شد نالید و رفت
با دلـم لـج کـرده شاید چـرخِ دنیا ،دلخوشی
چون پرستوی مهاجر تا ابد کوچید و رفت
سـاده بـودم بــاورم شد حـرفهایش ای دریغ
آنکه درمان خوانده بودم درد را بخشید و رفت
روزهـایـم تیـره و شبهـا از آن هـم تیــره تر
یک نفـر از آسمانــم مــاه را دزدیـد و رفت
گفتـه بــودم میشود سنگِ صبــورِ مـن نشد
دست ِ رد بر سینه ام آن بی وفا کوبید و رفت
#جوادالماسی(سنگ صبور)
۱.۹k
۰۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.