لیلی بنشین خاطره هاراروکن لب واکن وباواژه بزن جادوکن
لیلی بنشین خاطره هاراروکن لب واکن وباواژه بزن جادوکن لیلی توبگوحرف بزن نوبت توست بعدازمن وجان کندن من نوبت توست لیلی مگذارازدم خوددودشوم لیلی مپسنداین همه نابودشوم
لیلی بنشین سینه وسراوردم
مجنونم وخوناب جگراوردم
مجنونم وخون دردهنم می رقصد
دستان جنون دردهنم می رقصد
مجنون توهستم که فقط گوش کنی
بگذاری ام وبازفراموش کنی
دیوانه ترازمن چه کسی هست کجاست؟
یک عاشق اینگونه از این دست کجاست؟
تااخم کنی دست به خنجر ببرد
پلکی بزنی به سیم اخر بزند
تابغض کنی درهم و بیچاره شود
تا اه کشی بند دلش پاره شود
ای شعله به تن خواهر نمرود بگو دیوانه تر از من چه کسی بود بگو
اتش بزن این قافیه ها سوختنیست
این شعر پر از داغ تو اتش زدنیست
ابیات روانی شده را دور بریز
این درد جهانی شده را دور بریز
من را بگذار عشق زمینگیر کند
این زخم سراسیمه مرا پیر کند
این پچپچه ها چیست رهایم بکنید
مردم خبری نیست رهایم بکنید
من را بگذارید که پامال شود
بازیچه اطفال کهنسال شود
من را بگذارید به پایان برسد
شاید لت وپارم به خیابان برسد
من را بگذارید بمیرد به درک
اصلا برود ایدز بگیرد به درک
من شاهد نابودی دنیای منم
باید بروم دست به کاری بزنم
حرفت همه جاهست چه بایدبکنم
بااین همه بن بست چه بایدبکنم
لیلی توندیدی که چه بامن کردند
مردم چه بلاهابه سرم اوردند
من عشق شدم مرانمیفهمیدند
درشهرخودم مرانمیفهمیدند
این دغدغه راتاب نمی اوردند
گاهی همگی مسخره ام می کردند
بعدازتوبه دنیای دلم خندیدند
مردم به سراپای دلم خندیدند
دروادی من چشم چرانی کردند
درصحن حرم تکه پرانی کردند
درخانه ی من عشق خدایی می کرد
بانوی هنرهنرنمایی می کرد
من زیستنم قصه ی مردم شده است
یک تووسط زندگیم گم شده است
اوظاع خراب است مراعات کنید
ته مانده ی اب است مراعات کنید
ازخاطره هاشکرگذارم بروید
مال خودتان داروندارم بروید
لیلی توندیدی که چه بامن کردند
مردم چه بلاها به سرم اوردند
من ازبه جهان امدنم دلگیرم
اماده کنیدجوخه رامیمیرم
دراینه یک مردشکسته ست هنوز
مرداست که ازپاننشسته ست هنوز
یک مردکه ازچشم توافتادشکست
مرداست ولی خانه ات ابادشکست
درجاده ی خودیک سگ پاسوخته بود
لب برلب ودندان به دهان دوخته بود
برمسنداواراگرجغدمنم
بایدکه دراین فاجعه پرپربزنم
امااگراین جغدبه جایی برسد
دیوانه اگربه کدخدایی برسد
ته مانده ی یک مرداگربرگردد
صادق سگ ولگرداگربرگردد
معشوق اگرزهرمهیابکند
داوودنباشدکه دری وابکند
این خاطره ی پیربه هم می ریزد
ارامش تصویربه هم می ریزد
ای روح مراتابه کجامیبری ام
دیوانه ی این سراب خاکستری ام
میسوزم ومیمیرم وجان میگیرم
بااین همه هربارزبان میگیرم
درخانه ی من پنجره هامیمیرند
برزیروبم باغ قلم میگیرند
این پنجره تصویرخیالی دارد
درخانه ی من مرگ تبالی دارد
درخانه ی من سقف فروریختنی ست
اغازنکن این الک اویختنی ست
بعدازتوجهان دگری ساخته ام
اتش به دهان خانه انداخته ام
بعدازتوخداخانه نشینم نکند
دستان دعابدترازاینم نکند
من پای بدی های خودم می مانم
من پای بدی های توهم می مانم
لیلی توندیدی که چه بامن کردند
مردم چه بلاهابه سرم اوردند
اواره ی ان چشم سیاهت شده ام
بیچاره ی ان طرزنگاهت شده ام
هربارمرامی نگری میمیرم
ازکوچه ی مامیگذری می میرم
سوسوبزنی شهرچراغان شده است
چرخی بزنی اینه بندان شده است
لب بازکنی اتشی افروخته ای
حرفی بزنی دهکده راسوخته ای
بدنیست شبی سربه جنونم بزنی
گاهی سرکی به اسمانم بزنی
من رابه گناه بی گناهی کشتی
بانوی شکاراشتباهی کشتی
بانوی شکاردست کم می گیری
من جان دهم اهسته توهم می میری
ازمرگ توجزدردمگرمیماند
جزواژه ی برگردمگرمی ماند
این هاهمه کم لطفی دنیاست عزیز
این شهرمراباتونمی خواست عزیز
دیوانه ام ازدست خودم سیرشدم
باهرکس هم نام تودرگیرشدم
ای تف به جهان تاابدغم بودن
ای مرگ براین ساعت بی هم بودن
یادش همه جاهست
خودش نوش شما
ای ننگ برومرگ براغوش شما
دست ازشب وروزگریه بردارگلم
باپای خودم میروم این بارگلم.
لیلی بنشین سینه وسراوردم
مجنونم وخوناب جگراوردم
مجنونم وخون دردهنم می رقصد
دستان جنون دردهنم می رقصد
مجنون توهستم که فقط گوش کنی
بگذاری ام وبازفراموش کنی
دیوانه ترازمن چه کسی هست کجاست؟
یک عاشق اینگونه از این دست کجاست؟
تااخم کنی دست به خنجر ببرد
پلکی بزنی به سیم اخر بزند
تابغض کنی درهم و بیچاره شود
تا اه کشی بند دلش پاره شود
ای شعله به تن خواهر نمرود بگو دیوانه تر از من چه کسی بود بگو
اتش بزن این قافیه ها سوختنیست
این شعر پر از داغ تو اتش زدنیست
ابیات روانی شده را دور بریز
این درد جهانی شده را دور بریز
من را بگذار عشق زمینگیر کند
این زخم سراسیمه مرا پیر کند
این پچپچه ها چیست رهایم بکنید
مردم خبری نیست رهایم بکنید
من را بگذارید که پامال شود
بازیچه اطفال کهنسال شود
من را بگذارید به پایان برسد
شاید لت وپارم به خیابان برسد
من را بگذارید بمیرد به درک
اصلا برود ایدز بگیرد به درک
من شاهد نابودی دنیای منم
باید بروم دست به کاری بزنم
حرفت همه جاهست چه بایدبکنم
بااین همه بن بست چه بایدبکنم
لیلی توندیدی که چه بامن کردند
مردم چه بلاهابه سرم اوردند
من عشق شدم مرانمیفهمیدند
درشهرخودم مرانمیفهمیدند
این دغدغه راتاب نمی اوردند
گاهی همگی مسخره ام می کردند
بعدازتوبه دنیای دلم خندیدند
مردم به سراپای دلم خندیدند
دروادی من چشم چرانی کردند
درصحن حرم تکه پرانی کردند
درخانه ی من عشق خدایی می کرد
بانوی هنرهنرنمایی می کرد
من زیستنم قصه ی مردم شده است
یک تووسط زندگیم گم شده است
اوظاع خراب است مراعات کنید
ته مانده ی اب است مراعات کنید
ازخاطره هاشکرگذارم بروید
مال خودتان داروندارم بروید
لیلی توندیدی که چه بامن کردند
مردم چه بلاها به سرم اوردند
من ازبه جهان امدنم دلگیرم
اماده کنیدجوخه رامیمیرم
دراینه یک مردشکسته ست هنوز
مرداست که ازپاننشسته ست هنوز
یک مردکه ازچشم توافتادشکست
مرداست ولی خانه ات ابادشکست
درجاده ی خودیک سگ پاسوخته بود
لب برلب ودندان به دهان دوخته بود
برمسنداواراگرجغدمنم
بایدکه دراین فاجعه پرپربزنم
امااگراین جغدبه جایی برسد
دیوانه اگربه کدخدایی برسد
ته مانده ی یک مرداگربرگردد
صادق سگ ولگرداگربرگردد
معشوق اگرزهرمهیابکند
داوودنباشدکه دری وابکند
این خاطره ی پیربه هم می ریزد
ارامش تصویربه هم می ریزد
ای روح مراتابه کجامیبری ام
دیوانه ی این سراب خاکستری ام
میسوزم ومیمیرم وجان میگیرم
بااین همه هربارزبان میگیرم
درخانه ی من پنجره هامیمیرند
برزیروبم باغ قلم میگیرند
این پنجره تصویرخیالی دارد
درخانه ی من مرگ تبالی دارد
درخانه ی من سقف فروریختنی ست
اغازنکن این الک اویختنی ست
بعدازتوجهان دگری ساخته ام
اتش به دهان خانه انداخته ام
بعدازتوخداخانه نشینم نکند
دستان دعابدترازاینم نکند
من پای بدی های خودم می مانم
من پای بدی های توهم می مانم
لیلی توندیدی که چه بامن کردند
مردم چه بلاهابه سرم اوردند
اواره ی ان چشم سیاهت شده ام
بیچاره ی ان طرزنگاهت شده ام
هربارمرامی نگری میمیرم
ازکوچه ی مامیگذری می میرم
سوسوبزنی شهرچراغان شده است
چرخی بزنی اینه بندان شده است
لب بازکنی اتشی افروخته ای
حرفی بزنی دهکده راسوخته ای
بدنیست شبی سربه جنونم بزنی
گاهی سرکی به اسمانم بزنی
من رابه گناه بی گناهی کشتی
بانوی شکاراشتباهی کشتی
بانوی شکاردست کم می گیری
من جان دهم اهسته توهم می میری
ازمرگ توجزدردمگرمیماند
جزواژه ی برگردمگرمی ماند
این هاهمه کم لطفی دنیاست عزیز
این شهرمراباتونمی خواست عزیز
دیوانه ام ازدست خودم سیرشدم
باهرکس هم نام تودرگیرشدم
ای تف به جهان تاابدغم بودن
ای مرگ براین ساعت بی هم بودن
یادش همه جاهست
خودش نوش شما
ای ننگ برومرگ براغوش شما
دست ازشب وروزگریه بردارگلم
باپای خودم میروم این بارگلم.
۶.۰k
۱۴ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.