جرقه عشق پارت ۵۴
از زبون خودم
رفتم تو بغلش خوابیدم اونم نوازشم میکرد و دستشو رو کمرم میکشید کوک:عشقم خیلی دوست دارم من:منم دوست دارم بعد چند دقیقه خوابمون برد صبح از خواب بیدار شدم چشمامو باز کردم وقت قرصم بود پاشدم رفتم لباس پوشیدم و رفتم بیرون قرصمو خوردم و صبحونرو آماده کردم که دیدم جونگ کوک از در اتاق اومد بیرون اومد با دیدنش حس کردم آرومم من:صبح بخیر کوک:صبح تو هم بخیر خودش گفت که برم تو بغلش کوک:عشقم بیا من:عشقم بعد هرچی تو دستم بود ول کردم و گذاشتم رو میز و با راه رفتن تند تند رفتم تو بغلش اونم محکم بغلم کرد منم سفت گرفتمش و چشمامو بستم کوک:آخ چه حسه خوبی داره وقتی میای تو بغلم من:الان اومدنت و بودنم تو بغل تو منو آروم کرد همیشم میکنه کوک:قربونت برم بعد دستشو رو کمرم میکشید و آروم میچرخوندم بعد سرمو از تو بغلش آوردم بیرون من:الان بیشتر هرچیز بغل تو منو آروم میکنه بعد لبامو گذاشتم رو لباش و لباشو یه مک کوچولو زدم و بعد جدا شدم بعد یه لبخند بهم زد همون موقع لباشو محکم گذاشت رو لبام و لبامو مک میزد و میخورد بردتم عقب همونجوری که بودیم بردتم عقب و چسبوندم به دیوار منم همراهیش میکردم لباهمدیگرو میخوردیم و گاز میگرفتیم دیگه برام مهم نبود نفس دارم یا نه بعد از هم جدا شدیم کوک:روانیتم لعنتی دوباره لباشو گذاشت رو لبام میخورد و گاز میگرفت منم همراهیش میکردم و ادامه میدادم دستاشو آورد گذاشت رو صورتم و بیشتر میخورد و گاز میگرفت منم دستمو رو دستاش گذاشتم که لباش از رو لبام فاصله گرفت ولی چشمامون به هم بود و دستش رو صورتم بود و بهم با چشمای خمار نگاه میکرد بعد دستمو گرفت بردم تو اتاق کوک:یکم به خودت برس دختر برای من بردتم تو اتاق و آرایشم کرد یه آرایش کم بعد برا خودش رژلب زد بعد اومد جلو لباشو چسبوند رو لبام که جای رژلب رو لبام بمونه بعد یه زره هم خورد کوک:بیا رژلبت نگاه کردم دیدم مال منم رنگ گرفت کوک:خیلی خوشگل شدی
دو ماه بود زندگیمون عاشقانه پیش میرفت و عاشقانه تر میشد جونگ کوک بهم میگفت زندگیم صدام میکرد زندگیم منم نفسم صداش میکردم همینجوری داشتم تو خونه راه میرفتم یهو قش کردم بدون هیچ دلیلی
از زبون جونگ کوک
تو آشپز خونه بودم دیدم سوفیا قش کرد یهو من:عشقم بعد رفتم سمتش و از رو زمین بلندش کردم من:سوفیا سوفیا چی شدی سوفیا چشمات و باز کن تکونش دادم بازم بهوش نیومد بردمش بیمارستان و دکترا اومدن بردنش خیلی نگرانش بودم که دکتر اومد من:آه آقای دکتر همسر من حالش خوبه دکتر:شما همراهشی من:بله شوهرشم دکتر:یه آزمایش ازش گرفتیم منتظر باشید یه چند دقیقه دیگه جوابش میاد من:میشه ببینمش دکتر:بله بهوشه من:کودوم اتاق دکتر:اتاق ۱۲۳ من:ممنون دکتر رفت منم رفتم اتاق سوفیا رو پیدا کردم و رفتم
رفتم تو بغلش خوابیدم اونم نوازشم میکرد و دستشو رو کمرم میکشید کوک:عشقم خیلی دوست دارم من:منم دوست دارم بعد چند دقیقه خوابمون برد صبح از خواب بیدار شدم چشمامو باز کردم وقت قرصم بود پاشدم رفتم لباس پوشیدم و رفتم بیرون قرصمو خوردم و صبحونرو آماده کردم که دیدم جونگ کوک از در اتاق اومد بیرون اومد با دیدنش حس کردم آرومم من:صبح بخیر کوک:صبح تو هم بخیر خودش گفت که برم تو بغلش کوک:عشقم بیا من:عشقم بعد هرچی تو دستم بود ول کردم و گذاشتم رو میز و با راه رفتن تند تند رفتم تو بغلش اونم محکم بغلم کرد منم سفت گرفتمش و چشمامو بستم کوک:آخ چه حسه خوبی داره وقتی میای تو بغلم من:الان اومدنت و بودنم تو بغل تو منو آروم کرد همیشم میکنه کوک:قربونت برم بعد دستشو رو کمرم میکشید و آروم میچرخوندم بعد سرمو از تو بغلش آوردم بیرون من:الان بیشتر هرچیز بغل تو منو آروم میکنه بعد لبامو گذاشتم رو لباش و لباشو یه مک کوچولو زدم و بعد جدا شدم بعد یه لبخند بهم زد همون موقع لباشو محکم گذاشت رو لبام و لبامو مک میزد و میخورد بردتم عقب همونجوری که بودیم بردتم عقب و چسبوندم به دیوار منم همراهیش میکردم لباهمدیگرو میخوردیم و گاز میگرفتیم دیگه برام مهم نبود نفس دارم یا نه بعد از هم جدا شدیم کوک:روانیتم لعنتی دوباره لباشو گذاشت رو لبام میخورد و گاز میگرفت منم همراهیش میکردم و ادامه میدادم دستاشو آورد گذاشت رو صورتم و بیشتر میخورد و گاز میگرفت منم دستمو رو دستاش گذاشتم که لباش از رو لبام فاصله گرفت ولی چشمامون به هم بود و دستش رو صورتم بود و بهم با چشمای خمار نگاه میکرد بعد دستمو گرفت بردم تو اتاق کوک:یکم به خودت برس دختر برای من بردتم تو اتاق و آرایشم کرد یه آرایش کم بعد برا خودش رژلب زد بعد اومد جلو لباشو چسبوند رو لبام که جای رژلب رو لبام بمونه بعد یه زره هم خورد کوک:بیا رژلبت نگاه کردم دیدم مال منم رنگ گرفت کوک:خیلی خوشگل شدی
دو ماه بود زندگیمون عاشقانه پیش میرفت و عاشقانه تر میشد جونگ کوک بهم میگفت زندگیم صدام میکرد زندگیم منم نفسم صداش میکردم همینجوری داشتم تو خونه راه میرفتم یهو قش کردم بدون هیچ دلیلی
از زبون جونگ کوک
تو آشپز خونه بودم دیدم سوفیا قش کرد یهو من:عشقم بعد رفتم سمتش و از رو زمین بلندش کردم من:سوفیا سوفیا چی شدی سوفیا چشمات و باز کن تکونش دادم بازم بهوش نیومد بردمش بیمارستان و دکترا اومدن بردنش خیلی نگرانش بودم که دکتر اومد من:آه آقای دکتر همسر من حالش خوبه دکتر:شما همراهشی من:بله شوهرشم دکتر:یه آزمایش ازش گرفتیم منتظر باشید یه چند دقیقه دیگه جوابش میاد من:میشه ببینمش دکتر:بله بهوشه من:کودوم اتاق دکتر:اتاق ۱۲۳ من:ممنون دکتر رفت منم رفتم اتاق سوفیا رو پیدا کردم و رفتم
۷۰.۲k
۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.