رمان دریای چشمات
پارت ۱۸۴
من: اونا اومدن لایون.
سورن: ولی تموم شد.
من: چیییی؟ اینقدر حرف زدی نفهمیدم لایو چیشد.
بعدشم تکیه کردم به مبل و دیگه حرف نزدم.
سورن: نوچ نوچ ببین برای این پسرا چیکار می کنه.
بعدشم انتظار داره من باور کنم عاشقمه.
با تعجب نگاش کردم و گفتم: من کی گفتم عاشقتم؟
سورن: ینی نیستی؟
من: شاید باشم شایدم نباشم.
سورن: ینی قرار نیست اعتراف کنی؟
من: اینجا؟
سورن سرشو تکون داد: آره همینجا مشکلش چیه؟
بلند شدم و از اتاق زدم بیرون ببین آدمو توی چه دو راهی ای میذازه.
صدای خنده آرش و آیدا اومد که با یه چشم غزه خفشون کردم.
به مامان کمک مردم تا میز نهار رو آماده کنه و بعدش رفتم صداشون زدم تا بیان برای نهار.
موقع ناهار همش نگاهش رو احساس می کردم اما خودمو به بیخیالی زدم و ریلکس غذا خوردم.
بعد از تموم شدن غذا همه تو هال جمع شدیم و بابا و سورن با هم حرف می زدن.
منم با گوشیم ور می رفتم ولی تمام حواسم به حرفایی که میزدن بود.
یکم که گذشت آرش از منو آیدا خواست آماده بشیم تا بریم واسه خریدای عروسی.
تا شب مشغول خریدا بودیم و دیگه از خستگی نا نداشتیم.
واسه آرایشگاه هم وقت گرفتیم و قرار بود فردا برای پروی لباس عروس بریم.
از آیدا خواستم به پسرا نگه و خودمون بریم برای پرو تا وقتی تو لباس عروس می بیننمون سوپرایز شن.
شب رو چون خیلی خسته بودیم همین که سرم رو روی بالش گذاشتم خوابم برد.
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و بعد از اینکه لباسم رو با یه مانتو عوض کردم و سوار ماشین شدم و رفتم دنبال آیدا.
آیدا چندتا مزون لباس عروس بهم معرفی کرد و گفت دوستاش واسه عروسیشون از این مزونا لباس گرفتن و گفتن خیلی خوشگله.
اولین مزون که فاصلش تا خونه آیدا اینا تقریبا ربع ساعت بود لباسای خیلی خوشگلی داشت و من که از یکیش خیلی خوشم اومده بود، پروش کردم.
لباسش تو قسمت کمرش خیلی تنگ بود و باعث میشد کمرم رو باریک تر از همیشه نشون بده.
روی سینش به طرز خاصی نگین کاری شده بود و ظرافتی که برای انجامش به خرج داده بودن، اونو خیلی زیباتر جلوه میداد، پف لباسش خیلی زیاد بود ولی با این حال خیلی جذاب نشونش میداد.
پایینش ادامه دار بود و فک کنم تقریبا به ده متر میرسید.
من: اونا اومدن لایون.
سورن: ولی تموم شد.
من: چیییی؟ اینقدر حرف زدی نفهمیدم لایو چیشد.
بعدشم تکیه کردم به مبل و دیگه حرف نزدم.
سورن: نوچ نوچ ببین برای این پسرا چیکار می کنه.
بعدشم انتظار داره من باور کنم عاشقمه.
با تعجب نگاش کردم و گفتم: من کی گفتم عاشقتم؟
سورن: ینی نیستی؟
من: شاید باشم شایدم نباشم.
سورن: ینی قرار نیست اعتراف کنی؟
من: اینجا؟
سورن سرشو تکون داد: آره همینجا مشکلش چیه؟
بلند شدم و از اتاق زدم بیرون ببین آدمو توی چه دو راهی ای میذازه.
صدای خنده آرش و آیدا اومد که با یه چشم غزه خفشون کردم.
به مامان کمک مردم تا میز نهار رو آماده کنه و بعدش رفتم صداشون زدم تا بیان برای نهار.
موقع ناهار همش نگاهش رو احساس می کردم اما خودمو به بیخیالی زدم و ریلکس غذا خوردم.
بعد از تموم شدن غذا همه تو هال جمع شدیم و بابا و سورن با هم حرف می زدن.
منم با گوشیم ور می رفتم ولی تمام حواسم به حرفایی که میزدن بود.
یکم که گذشت آرش از منو آیدا خواست آماده بشیم تا بریم واسه خریدای عروسی.
تا شب مشغول خریدا بودیم و دیگه از خستگی نا نداشتیم.
واسه آرایشگاه هم وقت گرفتیم و قرار بود فردا برای پروی لباس عروس بریم.
از آیدا خواستم به پسرا نگه و خودمون بریم برای پرو تا وقتی تو لباس عروس می بیننمون سوپرایز شن.
شب رو چون خیلی خسته بودیم همین که سرم رو روی بالش گذاشتم خوابم برد.
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و بعد از اینکه لباسم رو با یه مانتو عوض کردم و سوار ماشین شدم و رفتم دنبال آیدا.
آیدا چندتا مزون لباس عروس بهم معرفی کرد و گفت دوستاش واسه عروسیشون از این مزونا لباس گرفتن و گفتن خیلی خوشگله.
اولین مزون که فاصلش تا خونه آیدا اینا تقریبا ربع ساعت بود لباسای خیلی خوشگلی داشت و من که از یکیش خیلی خوشم اومده بود، پروش کردم.
لباسش تو قسمت کمرش خیلی تنگ بود و باعث میشد کمرم رو باریک تر از همیشه نشون بده.
روی سینش به طرز خاصی نگین کاری شده بود و ظرافتی که برای انجامش به خرج داده بودن، اونو خیلی زیباتر جلوه میداد، پف لباسش خیلی زیاد بود ولی با این حال خیلی جذاب نشونش میداد.
پایینش ادامه دار بود و فک کنم تقریبا به ده متر میرسید.
۳۸.۱k
۱۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.