رمان دریای چشمات
پارت۱۲۵
با دیدن کفشی که چند روز قبل به آیدا گفتم می خوام مواجه شدم.
کفش رو پوشیدم و یه نگاه به پاهام انداختم.
دقیقا اندازم بود و از همه مهمتر خیلی بهم میومد.
یه بوس هوایی براش فرستادم که با یه چشمک جواب داد.
سارینم با یه قاب کوچیک با یه عکس مسخره ازم رو به روم وایساد و گفت: سوپرایز!
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم: اسن عکس عتیقه رو از کجا آوردی رفتی زدی رو این قاب؟
خندید و گفت: تو گوشی آرش پر کلی از این عکس های عتیقه است.
فوری نگام رو برگردوندم سمت آرش که سقف رو نگاه کرد و سوت زد.
آیدا که دید همه جز آرش کادوهاشون رو دادن رو به آرش گفت: تو نمی خوای کادوت رو بدی؟
آرش با یه نگاه مسخره رو بهم گفت: ببخشید آبجی جون سال بعد جبران می کنم.
با تعجب نگاش کردم و گفتم: ینی واقعا واسم کادو نگرفتی؟
آیدا و سورنم نگاش کردن که گفت: دارم راستش رو می گم.
خسیس نیستم واسه این کادو نگرفتم که....
نذاشتم حرفش رو بزنه و به حالت قهر رومو برگردوندم.
گوشی رو برداشتم و الکی باهاش ور رفتم.
داشتم نادیده اش میگرفتم که یهو سردی شیء ای رو روی گردنم احساس کردم.
آرش کنار گوشم گفت: مگه میشه واسه خواهر کوچولوم کادو نگیرم.
یه بوس گنده رو لپاش کاشتم و گفتم: تو که می خوای کادو بدی چرا اذیت می کنی؟
آرش با ذوق گفت: مزه اش بیشتره.
دیوونه ای گفتم و رفتم تا از تو آینه شکل گردنبند رو ببینم.
با دیدنش خیلی ذوق کردم خیلی خوشگل بود.
طرح یه ماه که نگین کاری شده بود.
مطمئنم چون می دونه عاشق ماهم اینو گرفته.
دیوونه ی خودمه.
آرش که دید کلی از دیدن گردنبند خوشحال شدم گفت: لمسش کن.
من: چرا؟
آرش: کاریو که می گم بکن.
دستام رو بردم و گردنبند رو لمس کردم که یه نور ازش خارج شد.
آرش چراغا رو خاموش کرد و من طبق گفته ی آرش نور رو به سمت سقف هدایت کردم.
تصویر آسمون شب بود.
خیلیی دوسش داشتم.
پریدم بغل آرش و گفتم: عاشقتم داداشی.
آرش با خنده گفت: همین موقعاست که عشقت بشم نه؟
خندیدم و گفتم: همیشه عشقمی فقط ریا نشده بوده تا الان.
سرش رو تکون داد و گفت: تو که راست می گی.
یه ضربه آروم به سرش زدم و از بغلش اومدم بیرون.
از همشون واسه گرفتن این جشن تشکر کردم که آرش با پیشبند آشپزخونه جلوم ظاهر شد.
قیاقش با اون پیشبند عالی شده بود.
خندم گرفت ولی خودم رو کنترل کردم و وقتی حواسش نبود ازش کلی عکس مسخره گرفتم.
آرش صداش رو کلفت کرد و گفت: چیزی نیاز ندارین مادمازل؟
من: پیشنهاد سر آشپز چیه؟
آرش تعظیم کوچیکی کرد و گفت: تصمیم درستی گرفتین پیشنهاد امروز سرآشپز قرمه سبزیه.
با حرفش کلی ذوق کردم که با شنیدن ادامه جملش ذوقم کور شد: ولی نداریم.
چشم غره ای رفتم که گفت: به جاش مرغ هندی داریم.
من: اون دیگه چیه؟
آرش لبخند جذابی زد و گفت: میارم میل کنید شاید خوشتون اومد.
این وسط سارین و آیدا با خنده نظاره گر بحث ما بودن.
آرش چند دقیقه رفت تو آشپزخونه و بعد صدامون زد.
با دو رفتم تا آشپرخونه تا این غذای عتیقه رو امتحان کنم.
قیافش اصلا خوب نبود ولی سعی کردم طبق قانون خودم جلو برم و تا قبل از مزه کرده غذا نظری راجبش ندم.
آشپزی آرشم خیلی خوب بود و در این مورد شکی نبود.
از همین حالا آرش کوفتت بشه آیدا.
یه بشقاب برنج واسه خودم کشیدم و یکم خورشت روش ریختم و خوردم.
اینقدر خوشمزه شده بود که واسه چند لحظه دلم نمیومد غذا رو قورت بدم می ترسیدم مزش تموم بشه.
خورشت که یکم تند بود رو روی برنج خالی کردن و تند تند شروع به خوردن کردم.
همینجوری که دهنم پر بود رو به آرش گفتم: این غذا خیلیی خوشمزه اس از کجا یاد گرفتی؟
آرش نگاهی به دهن پرم انداخت و گفت:
حداقل بزار دهنت خالی شه بعد حرف بزن.
آیدا: خیلیی خوبه.
آرش ژست خفنی گرفت و گفت:
امضا نمی دم پس بیخود تلاش نکنید.
من: گمشو اونور ببینم واسه ما کلاس می ذاره.
آیدا: واقعنی از کجا یاد گرفتی؟
با دیدن کفشی که چند روز قبل به آیدا گفتم می خوام مواجه شدم.
کفش رو پوشیدم و یه نگاه به پاهام انداختم.
دقیقا اندازم بود و از همه مهمتر خیلی بهم میومد.
یه بوس هوایی براش فرستادم که با یه چشمک جواب داد.
سارینم با یه قاب کوچیک با یه عکس مسخره ازم رو به روم وایساد و گفت: سوپرایز!
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم: اسن عکس عتیقه رو از کجا آوردی رفتی زدی رو این قاب؟
خندید و گفت: تو گوشی آرش پر کلی از این عکس های عتیقه است.
فوری نگام رو برگردوندم سمت آرش که سقف رو نگاه کرد و سوت زد.
آیدا که دید همه جز آرش کادوهاشون رو دادن رو به آرش گفت: تو نمی خوای کادوت رو بدی؟
آرش با یه نگاه مسخره رو بهم گفت: ببخشید آبجی جون سال بعد جبران می کنم.
با تعجب نگاش کردم و گفتم: ینی واقعا واسم کادو نگرفتی؟
آیدا و سورنم نگاش کردن که گفت: دارم راستش رو می گم.
خسیس نیستم واسه این کادو نگرفتم که....
نذاشتم حرفش رو بزنه و به حالت قهر رومو برگردوندم.
گوشی رو برداشتم و الکی باهاش ور رفتم.
داشتم نادیده اش میگرفتم که یهو سردی شیء ای رو روی گردنم احساس کردم.
آرش کنار گوشم گفت: مگه میشه واسه خواهر کوچولوم کادو نگیرم.
یه بوس گنده رو لپاش کاشتم و گفتم: تو که می خوای کادو بدی چرا اذیت می کنی؟
آرش با ذوق گفت: مزه اش بیشتره.
دیوونه ای گفتم و رفتم تا از تو آینه شکل گردنبند رو ببینم.
با دیدنش خیلی ذوق کردم خیلی خوشگل بود.
طرح یه ماه که نگین کاری شده بود.
مطمئنم چون می دونه عاشق ماهم اینو گرفته.
دیوونه ی خودمه.
آرش که دید کلی از دیدن گردنبند خوشحال شدم گفت: لمسش کن.
من: چرا؟
آرش: کاریو که می گم بکن.
دستام رو بردم و گردنبند رو لمس کردم که یه نور ازش خارج شد.
آرش چراغا رو خاموش کرد و من طبق گفته ی آرش نور رو به سمت سقف هدایت کردم.
تصویر آسمون شب بود.
خیلیی دوسش داشتم.
پریدم بغل آرش و گفتم: عاشقتم داداشی.
آرش با خنده گفت: همین موقعاست که عشقت بشم نه؟
خندیدم و گفتم: همیشه عشقمی فقط ریا نشده بوده تا الان.
سرش رو تکون داد و گفت: تو که راست می گی.
یه ضربه آروم به سرش زدم و از بغلش اومدم بیرون.
از همشون واسه گرفتن این جشن تشکر کردم که آرش با پیشبند آشپزخونه جلوم ظاهر شد.
قیاقش با اون پیشبند عالی شده بود.
خندم گرفت ولی خودم رو کنترل کردم و وقتی حواسش نبود ازش کلی عکس مسخره گرفتم.
آرش صداش رو کلفت کرد و گفت: چیزی نیاز ندارین مادمازل؟
من: پیشنهاد سر آشپز چیه؟
آرش تعظیم کوچیکی کرد و گفت: تصمیم درستی گرفتین پیشنهاد امروز سرآشپز قرمه سبزیه.
با حرفش کلی ذوق کردم که با شنیدن ادامه جملش ذوقم کور شد: ولی نداریم.
چشم غره ای رفتم که گفت: به جاش مرغ هندی داریم.
من: اون دیگه چیه؟
آرش لبخند جذابی زد و گفت: میارم میل کنید شاید خوشتون اومد.
این وسط سارین و آیدا با خنده نظاره گر بحث ما بودن.
آرش چند دقیقه رفت تو آشپزخونه و بعد صدامون زد.
با دو رفتم تا آشپرخونه تا این غذای عتیقه رو امتحان کنم.
قیافش اصلا خوب نبود ولی سعی کردم طبق قانون خودم جلو برم و تا قبل از مزه کرده غذا نظری راجبش ندم.
آشپزی آرشم خیلی خوب بود و در این مورد شکی نبود.
از همین حالا آرش کوفتت بشه آیدا.
یه بشقاب برنج واسه خودم کشیدم و یکم خورشت روش ریختم و خوردم.
اینقدر خوشمزه شده بود که واسه چند لحظه دلم نمیومد غذا رو قورت بدم می ترسیدم مزش تموم بشه.
خورشت که یکم تند بود رو روی برنج خالی کردن و تند تند شروع به خوردن کردم.
همینجوری که دهنم پر بود رو به آرش گفتم: این غذا خیلیی خوشمزه اس از کجا یاد گرفتی؟
آرش نگاهی به دهن پرم انداخت و گفت:
حداقل بزار دهنت خالی شه بعد حرف بزن.
آیدا: خیلیی خوبه.
آرش ژست خفنی گرفت و گفت:
امضا نمی دم پس بیخود تلاش نکنید.
من: گمشو اونور ببینم واسه ما کلاس می ذاره.
آیدا: واقعنی از کجا یاد گرفتی؟
۵۸.۰k
۱۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.