جیمین:اممم...خب...باشه...من قبلا یه خدمتکار داشتم که خیلی
جیمین:اممم...خب...باشه...من قبلا یه خدمتکار داشتم که خیلی با اعتماد یود یعنی هر کاری داشتم به اون میگفتم....ولی....
رزی:ولی چی
جیمین:هووووف.....ولی یروز ینفر یه عکسی فرستاد و گفت اون جاسوس دشمن عکسا.....چند تا عکس از اون و دشمنم که کنار هم بودن وای اون خدمتکاره از پست بود و خیلی شبیه بود منم باور کردم...ولی کاش باور نمیکردم
.....من بعد دیدن اون عکس اون خدمتکار رو آنقدر شکنجه کردم که آخر سر یکی از شکنجه ها جونش رو .......جونشو......هوووف...جونشو از دست دادو.....بعد مرگ اون فهمیدم اونا فتوشاپ بوده و یکنفر اونو فرستاده تا من از عمارت بندازمش بیرون چون بیشتر راز هامو میدونست ولی من.....کشتمش
رزی:هییییی....نمیشه من باید تورو درست کنم آخه این چه کاری بوده که کردییییی....آه حالمممم خراببب شدددد......پس بگو چرا بیشتر لباس هاش پاره بودننننن
جیمین:ا..اره بخاطر همون...خ..خب حالا بیا بریم لباس بخریم
ویو جیمین رفتیم بالا رفت توی اتاق لباسی که بهش داده بودم رو تنش کرد منم نشستم توی پذیرای دیدم از بالای پله ها داری میاد و غر میزنه معلوم نبود چیمیگه
که اومد نزدیک فهمیدم
رزی: چرا این لباس طوری که پاهای معلوم(پست قبل اسلاید آخر عکس لباسی که بهش داده بود رو گذاشتم)میشه
جیمین:دیگه مدلشه
رزی:این آدما هم همه چیز رو مود میکنن خب از الان بگم من لباسی بدن ادم معلوم باشه نمیخوامممم
جیمین:باشه....پس اگ از اون لباشا میخوای باید لباس لش بپوشی
رزی:اها....باشه....لشششششش
جیمین:(به کیوتیش خندم گرفت ولی خودمو جمع کردم کردم سعی کردم جیی باشم )
ویو رزی
خیلی بوم از این لباسه اومد یعنی قراره من با این برم بیرون
من وقتی خونمون بودم از این لباسو نمیپوشیدم
اون یارو...اسمش کی بود....اها.جی...جیمین...اره جیمین
جیمین رفت لباساش رو عوض کنه
منم رفتم توی حیاط عمارت
بعد ۵ دقیقه اومد
رفت سمت یه چیزی که نمیدونم چیه منم رفتم پیشش
رزی:ااین چیه؟
جیمین:...نمیدونی....اسمش ماشین
رزی:اها....ماشین با این چطوری بریم بیرون
جیمین:بیا....(رفتم و در ماشینو باز کردم گفتم اینطوری سوار میشی بیا بشین با تعجب اومد نشست بعد منم سوار شدم باهم رفیتم به سمت بازار تا چند دست لباس براش بخرم
رفیتم هی لباس های گشاد و چیزایی که توش بدنش معلوم نبود رو انتخاب )......ادامه دارد
عکس لباس هایی که خریدن توی پست قبل بجز اسلاید آخر که لباسی که برای اون خدمتکاره بود و رزی اونو پوشید
❤❤
رزی:ولی چی
جیمین:هووووف.....ولی یروز ینفر یه عکسی فرستاد و گفت اون جاسوس دشمن عکسا.....چند تا عکس از اون و دشمنم که کنار هم بودن وای اون خدمتکاره از پست بود و خیلی شبیه بود منم باور کردم...ولی کاش باور نمیکردم
.....من بعد دیدن اون عکس اون خدمتکار رو آنقدر شکنجه کردم که آخر سر یکی از شکنجه ها جونش رو .......جونشو......هوووف...جونشو از دست دادو.....بعد مرگ اون فهمیدم اونا فتوشاپ بوده و یکنفر اونو فرستاده تا من از عمارت بندازمش بیرون چون بیشتر راز هامو میدونست ولی من.....کشتمش
رزی:هییییی....نمیشه من باید تورو درست کنم آخه این چه کاری بوده که کردییییی....آه حالمممم خراببب شدددد......پس بگو چرا بیشتر لباس هاش پاره بودننننن
جیمین:ا..اره بخاطر همون...خ..خب حالا بیا بریم لباس بخریم
ویو جیمین رفتیم بالا رفت توی اتاق لباسی که بهش داده بودم رو تنش کرد منم نشستم توی پذیرای دیدم از بالای پله ها داری میاد و غر میزنه معلوم نبود چیمیگه
که اومد نزدیک فهمیدم
رزی: چرا این لباس طوری که پاهای معلوم(پست قبل اسلاید آخر عکس لباسی که بهش داده بود رو گذاشتم)میشه
جیمین:دیگه مدلشه
رزی:این آدما هم همه چیز رو مود میکنن خب از الان بگم من لباسی بدن ادم معلوم باشه نمیخوامممم
جیمین:باشه....پس اگ از اون لباشا میخوای باید لباس لش بپوشی
رزی:اها....باشه....لشششششش
جیمین:(به کیوتیش خندم گرفت ولی خودمو جمع کردم کردم سعی کردم جیی باشم )
ویو رزی
خیلی بوم از این لباسه اومد یعنی قراره من با این برم بیرون
من وقتی خونمون بودم از این لباسو نمیپوشیدم
اون یارو...اسمش کی بود....اها.جی...جیمین...اره جیمین
جیمین رفت لباساش رو عوض کنه
منم رفتم توی حیاط عمارت
بعد ۵ دقیقه اومد
رفت سمت یه چیزی که نمیدونم چیه منم رفتم پیشش
رزی:ااین چیه؟
جیمین:...نمیدونی....اسمش ماشین
رزی:اها....ماشین با این چطوری بریم بیرون
جیمین:بیا....(رفتم و در ماشینو باز کردم گفتم اینطوری سوار میشی بیا بشین با تعجب اومد نشست بعد منم سوار شدم باهم رفیتم به سمت بازار تا چند دست لباس براش بخرم
رفیتم هی لباس های گشاد و چیزایی که توش بدنش معلوم نبود رو انتخاب )......ادامه دارد
عکس لباس هایی که خریدن توی پست قبل بجز اسلاید آخر که لباسی که برای اون خدمتکاره بود و رزی اونو پوشید
❤❤
۳.۰k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.