رها
#رها
توچشمام بامعصومیت زل زدوگفت:قول بده هرچی شده بازم پیشم بمونی ...
دلم واسه حلقه اشک تو چشماش رفت ،صورتشو با دستام قاب کردمو گفتم:قول....
لبخندی بهم زد که آرامش به وجودم تزریق شد ،قلبم خودشو به سینم کوبید میخواستم تو همون لحظه دفن بشم ....
لیوانمو توی دستم گرفتم و نصف هات چاکلت باقی مونده رو یه جا سرکشیدم ،طاها لیوانشو روی میز گذاشتوگفت:خیلی خوب بود هارتم،بعدم به سمتم اومدو گونمو بوسید ،باذوق نگاش کردم که گفت:اونطوری نگاه نکن لعنتی...
خواستم بحثو عوض کنم چون واقعا نمیتونستم خودمو کنترل کنم،پشت گردنمو خاروندمو گفتم:راستی شروین کجاست؟
اخماشو توهم کشیدوگفت:تو باشروین چیکار داری؟
خندم گرفته بود ولی به روی خودم نیاوردم وگفتم:خودیدم نیست خونه گفتم ازتو بپرسم....
با همون اخمش به سمتم اومد دستاشو دوطرفه گذاشتو گفت:دیگه هیچوقت وقتی کنار منی اسم یه پسره دیگه رونیار!باشه؟؟؟
_اماشروین که ؟؟؟؟
دستشو روی لبم گذاشتوگفت:هیس تو فقط ماله منی ،حق نداری درمورد شروین بگی....
_خوب من فقط دیدم نیست خونه پرسیدم ازت همیین....
اخماشو بیشتر توهم کردوگفت:توفکر کردی من میزارم تو توخونه وقتی یه مرد دیگه هست اینطوری بگردی بعدم به لباسم اشاره کرد ...
خندیدم که باهمون اخمش گفت :میرم تواتاقم ،لباساتو عوض کن شروینو خاله صدف ساعت سه میان ...
باشه ای گفتم اونم رفت تو اتاقش .....
توچشمام بامعصومیت زل زدوگفت:قول بده هرچی شده بازم پیشم بمونی ...
دلم واسه حلقه اشک تو چشماش رفت ،صورتشو با دستام قاب کردمو گفتم:قول....
لبخندی بهم زد که آرامش به وجودم تزریق شد ،قلبم خودشو به سینم کوبید میخواستم تو همون لحظه دفن بشم ....
لیوانمو توی دستم گرفتم و نصف هات چاکلت باقی مونده رو یه جا سرکشیدم ،طاها لیوانشو روی میز گذاشتوگفت:خیلی خوب بود هارتم،بعدم به سمتم اومدو گونمو بوسید ،باذوق نگاش کردم که گفت:اونطوری نگاه نکن لعنتی...
خواستم بحثو عوض کنم چون واقعا نمیتونستم خودمو کنترل کنم،پشت گردنمو خاروندمو گفتم:راستی شروین کجاست؟
اخماشو توهم کشیدوگفت:تو باشروین چیکار داری؟
خندم گرفته بود ولی به روی خودم نیاوردم وگفتم:خودیدم نیست خونه گفتم ازتو بپرسم....
با همون اخمش به سمتم اومد دستاشو دوطرفه گذاشتو گفت:دیگه هیچوقت وقتی کنار منی اسم یه پسره دیگه رونیار!باشه؟؟؟
_اماشروین که ؟؟؟؟
دستشو روی لبم گذاشتوگفت:هیس تو فقط ماله منی ،حق نداری درمورد شروین بگی....
_خوب من فقط دیدم نیست خونه پرسیدم ازت همیین....
اخماشو بیشتر توهم کردوگفت:توفکر کردی من میزارم تو توخونه وقتی یه مرد دیگه هست اینطوری بگردی بعدم به لباسم اشاره کرد ...
خندیدم که باهمون اخمش گفت :میرم تواتاقم ،لباساتو عوض کن شروینو خاله صدف ساعت سه میان ...
باشه ای گفتم اونم رفت تو اتاقش .....
۱۷.۷k
۰۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.