جوجه اردک زشت پارت آخر بخش چهارم
لونا:چرا اون وقت؟.
کلافه دستشو لای موهاش بود و منو به خودش نزدیک کرد.
کوک:چون دوستت دارم و نمیخوام کنار یه آدم دیگه باشی
ازش فاصله گرفتم و سعی کردم بازومو از دستش خلاص کنم ولی اون زورش زیاد بود
جولیا که تا اون موقع تماشا گرد بود با یه تک خنده روبه اون پسره گفت.
جولیا: الکس ببرش توی همون اتاق قبلی الان باید به شوگا زنگ بزنم.
با شنیدن اسم شوگا ته دلم خالی شد نکنه جولیا میخواد باهاش ازدواج کنه قطره اشک سمجی از گوشه چشم چپم سر خورد و افتاد روی سینم من نمیتونستم تحمل کنم من دوستش داشتم الان داشتم به احساساتم پی میبردم ،جونگکوک با دیدن چشمای اشکی من بازومو ول کرد و با نگرانی گفت.
کوک:لونا خوبی؟.
پوزخندی زدم.
لونا:تو خودتت چی فکر میکنی؟
شرمنده نگام کرد ،نگاهمو ازش گرفتم خودم به سمت همون اتاق قبلی حرکت کردم...نشینم روی زمین و به اتفاقات چند لحظه پیش فکر میکردم واقعا فکرشم نمیکردم جونگکوک این کارو با من بکنه...........
با غرش یکی از خواب بیدار شدم اصلا نفهمیدم کی خوابم بورد صدا هی بلندتر و نزدیکتر میشید، نمیدونستم بیرون چه خبره همین جور که داشتم فکر میکردم یهو در با شتاب باز شد.با دیدن شوگا توی چهار چوب نالیدم.
لونا:شوگا؟
با شتاب خودشو بهم رسوند و توی یه لحظه منو به آغوش کشید و سفت منو به خودش فشار میداد
شوگا:حالت خوبه.
قطرات اشک یکی یکی از چشمام سور میخوردن.
شوگا:هیش گریه نکن به محض اینکه از اینجا اومدیم بیرون از اون دختره احمق شکایت میکنم.
این حرفارو میزد تا آرومم کنه ولی من همچنان گریه میکردم دلم میخواست زمان متوقف میشد و من لحظه ها ،ساعت ها ،روز ها یا سال ها توی آغوش عشقم میبودم.منو از خودش فاصله داد و با دستاش صورتمو قاب کرد
شوگا:گریه نکن گل من
دلم برای گل من گفتنش لرزید، سرمو تکون داد و اشکامو با دستم پاک کرد
شوگا: یه نگاه به خودت انداختی کل آرایشت توی صورتت بخش شده
خندید و ادامه داد.
شوگا:دوباره شدی همون جوجه اردک زشت.
مشتی به بازوش زدم
شوگا: اخ دردم گرفت
نگران به دستش چشم دوختم وقتی نگرانیمو دید لبخند زد و با مهربونی گفت.
شوگا: شوخی کردم،ولی میشه کمی باهام حرف بزنی؟
لونا:اره میشه.
با شنیدن صدای جولیا شوگا با اخم وحشناکی بهش نگاه کرد.
جولیا: اوه میبینم صحنه رومانتیک شد امشبو میزارم کنار هم باشید
شوگا با عصبانیت با داد گفت
شوگا:گمشو حتی نمیخوام قیافه نحستو ببینم.
جولیا اخمی کرد و با عصبانیت از اتاق خارج شد شوگا دوباره نگاهشو بهم دوخت و ناراحت گفت.
شوگا:اذیتت که نکردن.
لبخندی زدم اینکه به فکر بود از هزار تا چیز خوب برام بهتر بود
لونا:نه.
نفس عمیقی کشید.
شوگا:اگه از اینجا اومدیم بیرون میخوام برات زندگی جدیدی بسازم زندگی که داخلش هیچ کم کسری نداشته باشی همینجوری که خودت تصورش کرده بودی یه مرد خوب کنارت باشه و در حالی که با موهای سفیدت روبه روی شومینه نشینی به شیطنت نوه هات نگاه میکنی ،میخوام شریک تصورات قشنگت بشم آیا منو توی این تصورات قشنگت شریک میکنی؟
باورم نمیشد میترسیدم این یه خواب باشه مثل خوابای گذشتم، اگه این خواب بود دلم نمیخواست از این خواب شیرین بیدار شم،قطره اشکی از گوشه چشمم سور خورد و شوگا با انگشت شصتش پاکش کرد،دستشو انداخت پشت کمرم و منو به خودش نزدیک کرد
شوگا:گریه نکن باشه؟
لونا:باشه.
با گفتن حرفش لباشو گذاشت روی لبام و منم چشمام بسته شد و با عشق باهاش همراهی میکردم...بعد از چند دقیقه لباشو از روی لبام برداشت اینبار لباش گذاشت کنار گوشم و نجوا کنان گفت.
شوگا:دوستت دارم بیشتر از چیزی که فکرشو کنی
کلافه دستشو لای موهاش بود و منو به خودش نزدیک کرد.
کوک:چون دوستت دارم و نمیخوام کنار یه آدم دیگه باشی
ازش فاصله گرفتم و سعی کردم بازومو از دستش خلاص کنم ولی اون زورش زیاد بود
جولیا که تا اون موقع تماشا گرد بود با یه تک خنده روبه اون پسره گفت.
جولیا: الکس ببرش توی همون اتاق قبلی الان باید به شوگا زنگ بزنم.
با شنیدن اسم شوگا ته دلم خالی شد نکنه جولیا میخواد باهاش ازدواج کنه قطره اشک سمجی از گوشه چشم چپم سر خورد و افتاد روی سینم من نمیتونستم تحمل کنم من دوستش داشتم الان داشتم به احساساتم پی میبردم ،جونگکوک با دیدن چشمای اشکی من بازومو ول کرد و با نگرانی گفت.
کوک:لونا خوبی؟.
پوزخندی زدم.
لونا:تو خودتت چی فکر میکنی؟
شرمنده نگام کرد ،نگاهمو ازش گرفتم خودم به سمت همون اتاق قبلی حرکت کردم...نشینم روی زمین و به اتفاقات چند لحظه پیش فکر میکردم واقعا فکرشم نمیکردم جونگکوک این کارو با من بکنه...........
با غرش یکی از خواب بیدار شدم اصلا نفهمیدم کی خوابم بورد صدا هی بلندتر و نزدیکتر میشید، نمیدونستم بیرون چه خبره همین جور که داشتم فکر میکردم یهو در با شتاب باز شد.با دیدن شوگا توی چهار چوب نالیدم.
لونا:شوگا؟
با شتاب خودشو بهم رسوند و توی یه لحظه منو به آغوش کشید و سفت منو به خودش فشار میداد
شوگا:حالت خوبه.
قطرات اشک یکی یکی از چشمام سور میخوردن.
شوگا:هیش گریه نکن به محض اینکه از اینجا اومدیم بیرون از اون دختره احمق شکایت میکنم.
این حرفارو میزد تا آرومم کنه ولی من همچنان گریه میکردم دلم میخواست زمان متوقف میشد و من لحظه ها ،ساعت ها ،روز ها یا سال ها توی آغوش عشقم میبودم.منو از خودش فاصله داد و با دستاش صورتمو قاب کرد
شوگا:گریه نکن گل من
دلم برای گل من گفتنش لرزید، سرمو تکون داد و اشکامو با دستم پاک کرد
شوگا: یه نگاه به خودت انداختی کل آرایشت توی صورتت بخش شده
خندید و ادامه داد.
شوگا:دوباره شدی همون جوجه اردک زشت.
مشتی به بازوش زدم
شوگا: اخ دردم گرفت
نگران به دستش چشم دوختم وقتی نگرانیمو دید لبخند زد و با مهربونی گفت.
شوگا: شوخی کردم،ولی میشه کمی باهام حرف بزنی؟
لونا:اره میشه.
با شنیدن صدای جولیا شوگا با اخم وحشناکی بهش نگاه کرد.
جولیا: اوه میبینم صحنه رومانتیک شد امشبو میزارم کنار هم باشید
شوگا با عصبانیت با داد گفت
شوگا:گمشو حتی نمیخوام قیافه نحستو ببینم.
جولیا اخمی کرد و با عصبانیت از اتاق خارج شد شوگا دوباره نگاهشو بهم دوخت و ناراحت گفت.
شوگا:اذیتت که نکردن.
لبخندی زدم اینکه به فکر بود از هزار تا چیز خوب برام بهتر بود
لونا:نه.
نفس عمیقی کشید.
شوگا:اگه از اینجا اومدیم بیرون میخوام برات زندگی جدیدی بسازم زندگی که داخلش هیچ کم کسری نداشته باشی همینجوری که خودت تصورش کرده بودی یه مرد خوب کنارت باشه و در حالی که با موهای سفیدت روبه روی شومینه نشینی به شیطنت نوه هات نگاه میکنی ،میخوام شریک تصورات قشنگت بشم آیا منو توی این تصورات قشنگت شریک میکنی؟
باورم نمیشد میترسیدم این یه خواب باشه مثل خوابای گذشتم، اگه این خواب بود دلم نمیخواست از این خواب شیرین بیدار شم،قطره اشکی از گوشه چشمم سور خورد و شوگا با انگشت شصتش پاکش کرد،دستشو انداخت پشت کمرم و منو به خودش نزدیک کرد
شوگا:گریه نکن باشه؟
لونا:باشه.
با گفتن حرفش لباشو گذاشت روی لبام و منم چشمام بسته شد و با عشق باهاش همراهی میکردم...بعد از چند دقیقه لباشو از روی لبام برداشت اینبار لباش گذاشت کنار گوشم و نجوا کنان گفت.
شوگا:دوستت دارم بیشتر از چیزی که فکرشو کنی
۱۳.۳k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.