فیک من فقط تورو میخوام....
//از دید جین//
خداجوننننن....از شکمش همینجوری خون میومد.....
+نامجون بدووو
_نزدیکیم....لونا تحمل کن
دیگه گریم شدت گرفت وقتی به تهیونگ زنگ زدم نتونستم تحمل کنم
+ا...الو
_الو جین هیونگ؟ چرا صدات گرفته؟
+ل...لو..لوناااا....
_لونا چییی؟
+لونا حالش خیلی بدههه....داره از شکمش خون میاددد....ما داریم میریم بیمارستان سئول//نمیدونم چه اسمی بازرم😂//زودددد بیااا اون کوکم از اون خونه ی لعنتی بکش بیرووون زوددد
همون لحظه قطع شد....لونا دووم بیاااررر.....به خاطر تهیونگگگ//نکته:جین میدونس قبلا تهیونگ و لونا همو دوس داشتنو تهیونگم هنوز لونارو دوس داره//
//ازدید تهیونگ//
گوشی و قطع کردمو پرت کردم رو مبل.....ح..حال لونام بد بوددد.....یعنی چچیییی؟.....ل..لوناااا//گریش گرفت//بغض بدی به گلوم چنگ میزد.....اون باردار بودددد.....فوری ماسکمو با کلاهمو برداشتمو زدم بیرون....توراه همش به فکر خنده هاش بودم....
//ازدید نامجون//
رسیدیم من لونا رو بغل کردمو جین فورا رفت سمت پذیرش بیمارستان.....یکم به سر لونا دقت کردم دیدم داره از سرشم خون میاد!//هق:)💔//
+جججینننن
_چیشده؟
+از سرشم خون میاددد
فوری رفت دکترو اوردو دکتر گفت باید فورا عمل بشه....خداجون فقط سالم بمونننن
//ازدید جین//
جلوی در اتاق عمل بودیم....نامجون تکیه داده بود به دیوارو فکر میکرد....منم عین دیوونه ها به دستای خونیمو لباسای خونیم نگاه میکردم....اولین بارمه اینهمه خون میبینم....چقدر خون ریخته....م...م....میترسم بمیره....نههه....لونا دختر قوییه....اره....همون لحظه صدای جیمینو جی هوپو شوگا توجه منو نامجونو جذب کرد
ج م)هیونگ چیشده؟ لونا چش شده؟ چرا اتاق عمله؟
ج پ)یکی بهم توضیح بده چرا الان لونا تو اتاق عمله؟
ش ا)چ..چرا کلا خونیی هیونگ؟.....لونا چش شده؟
همون لحظه صدای تهیونگ هممونو برد طرفش.....خداجون این پسر خودشو نابود کرده
ت گ)هههیووونننگگگ....لونا چشه؟ چرا اتاق عمل؟....چیشد که اومدین؟....الان حالش خوبه...هق...چرا انقدر لباسات خونیهههه؟
جیمین تهیونگو بغل کردو هی میگف چیزی نیس اما خودشم گریش گرفته بودو تهیونگ تو بغل جیمین میگفت
ت گ)چ..چرا...هق....چش...شده...لونااااااا//یکم بلند داد زد//
اعصابم بهم ریخت دیگه تاب نداشتم رفتم بیرون تا هوا بخورم.....رفتم تو حیاط بیمارستانو رو یه نیمکت نشستمو یاد حرفای لونا افتادم....که دیدم نامجونم بغل دست من نشست
_خوب میشه من مطمئنم
+من فقط حال تهیونگو درک نمیکنم خیلی حالش خرابه
_آره ولی باید اروم باش....
حرفش قطع شدو با تعجب به یه جا خیره شد
+نامجون؟ناجونی؟نامممجوننننن،؟
جوابی نمیدادو با انگشت به یه جا اشاره کردو گفت
_ا...اون اینجا چیکار میکنه؟
به جایی که اشاره کرد برگشتمو با چیزی که دیدم هم شکه شدم هم خیلی عصبانی........
ادامه دارد......
هق:)💔دخترم مرد: )💔
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید
خداجوننننن....از شکمش همینجوری خون میومد.....
+نامجون بدووو
_نزدیکیم....لونا تحمل کن
دیگه گریم شدت گرفت وقتی به تهیونگ زنگ زدم نتونستم تحمل کنم
+ا...الو
_الو جین هیونگ؟ چرا صدات گرفته؟
+ل...لو..لوناااا....
_لونا چییی؟
+لونا حالش خیلی بدههه....داره از شکمش خون میاددد....ما داریم میریم بیمارستان سئول//نمیدونم چه اسمی بازرم😂//زودددد بیااا اون کوکم از اون خونه ی لعنتی بکش بیرووون زوددد
همون لحظه قطع شد....لونا دووم بیاااررر.....به خاطر تهیونگگگ//نکته:جین میدونس قبلا تهیونگ و لونا همو دوس داشتنو تهیونگم هنوز لونارو دوس داره//
//ازدید تهیونگ//
گوشی و قطع کردمو پرت کردم رو مبل.....ح..حال لونام بد بوددد.....یعنی چچیییی؟.....ل..لوناااا//گریش گرفت//بغض بدی به گلوم چنگ میزد.....اون باردار بودددد.....فوری ماسکمو با کلاهمو برداشتمو زدم بیرون....توراه همش به فکر خنده هاش بودم....
//ازدید نامجون//
رسیدیم من لونا رو بغل کردمو جین فورا رفت سمت پذیرش بیمارستان.....یکم به سر لونا دقت کردم دیدم داره از سرشم خون میاد!//هق:)💔//
+جججینننن
_چیشده؟
+از سرشم خون میاددد
فوری رفت دکترو اوردو دکتر گفت باید فورا عمل بشه....خداجون فقط سالم بمونننن
//ازدید جین//
جلوی در اتاق عمل بودیم....نامجون تکیه داده بود به دیوارو فکر میکرد....منم عین دیوونه ها به دستای خونیمو لباسای خونیم نگاه میکردم....اولین بارمه اینهمه خون میبینم....چقدر خون ریخته....م...م....میترسم بمیره....نههه....لونا دختر قوییه....اره....همون لحظه صدای جیمینو جی هوپو شوگا توجه منو نامجونو جذب کرد
ج م)هیونگ چیشده؟ لونا چش شده؟ چرا اتاق عمله؟
ج پ)یکی بهم توضیح بده چرا الان لونا تو اتاق عمله؟
ش ا)چ..چرا کلا خونیی هیونگ؟.....لونا چش شده؟
همون لحظه صدای تهیونگ هممونو برد طرفش.....خداجون این پسر خودشو نابود کرده
ت گ)هههیووونننگگگ....لونا چشه؟ چرا اتاق عمل؟....چیشد که اومدین؟....الان حالش خوبه...هق...چرا انقدر لباسات خونیهههه؟
جیمین تهیونگو بغل کردو هی میگف چیزی نیس اما خودشم گریش گرفته بودو تهیونگ تو بغل جیمین میگفت
ت گ)چ..چرا...هق....چش...شده...لونااااااا//یکم بلند داد زد//
اعصابم بهم ریخت دیگه تاب نداشتم رفتم بیرون تا هوا بخورم.....رفتم تو حیاط بیمارستانو رو یه نیمکت نشستمو یاد حرفای لونا افتادم....که دیدم نامجونم بغل دست من نشست
_خوب میشه من مطمئنم
+من فقط حال تهیونگو درک نمیکنم خیلی حالش خرابه
_آره ولی باید اروم باش....
حرفش قطع شدو با تعجب به یه جا خیره شد
+نامجون؟ناجونی؟نامممجوننننن،؟
جوابی نمیدادو با انگشت به یه جا اشاره کردو گفت
_ا...اون اینجا چیکار میکنه؟
به جایی که اشاره کرد برگشتمو با چیزی که دیدم هم شکه شدم هم خیلی عصبانی........
ادامه دارد......
هق:)💔دخترم مرد: )💔
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید
۴۲.۰k
۰۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.