رویایی که تبدیل به واقعیت شد پارت ۹۴
کوک:بگم چی گفتی من:بگو کوک:زنیکه کیری☺ من:☺استغفرالله بعد صورتشو نزدیک صورتم کرد خودمو از پشت خم کردمو دستمم گذاشتم زیر جونگ کوک یه دستشو دور کمرم حلقه کرد و کشیدم بالا منم یکی دستامو گذاشتم رو صورتش و بعد لباشو گذاشت رو لبام و لبامو مک زد و خورد بعد جدا شد ولی من دستمو دور گردنش حلقه کردم و من ادامه دادم اونم همراهیم کرد بعد جدا شدم دوباره یه بوسه کوچولو رو لبام زد و دیگه جدا شدیم و بعد سافم کرد با سرعت و منو چسبوند به خودش و صورتم با صورتش برخورد کرد(خودتون تصور کنید چجوری شد😍) و خیلی نزدیک شد به اندازه ی به بند انگوشت با صورت هم فاصله داشتیم و دماغامون به هم برخورد میکرد نفسامون به هم برخورد میکرد موهامم بخاطر اون کشیدن افتاده بود و نصف صورتمو گرفته بود با چشمام با زبونش موهامو از رو صورتم زد کنار لبامون میتونست به هم برخورد کنه ولی نکردیم و همینجوری به هم نگاه میکردیم و به هم میخندیدیم من:😃 کوک:😃 من:چشمام داره در میاد😐😂 کوک:منم بعد سرمو بردم تو بغلش و پیشونیم و گذاشتم رو شونش اونم سفت منو گرفته بود و فشارم میداد و دستشو رو کمرم میمالیدکوک:خوابت میاد زندگیم من:نه من فقط میخوام تو بغلت باشم همین کوک:عزیزدلم تو بغلم باش منم آروم میکنی بعد دستشو رو موهام میکشید و نوازش میکرد من:جونگ کوک کوک:جون دلم من:میدونی هنوز باورم نشده پیش توام کوک:یعنی فکر میکنی این رویاست من:آره شبا که میخوابم از اینکه صبح پاشم و ببینم همه ی اینا خوابه میترسم کوک:ولی اینا همش واقعیه من:هنوز باورم نشده کوک:وقتی بلخره برای همیشه مال من شدی میفهمی همش واقعیه من:من همین الانشم مال توام کوک:زنم منظورم من:زنت😀 کوک:اوهوم😊
۱۲.۱k
۱۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.